دیگه هم من خیلی بهم از درد فشار اومده بود ک میخواستم بخوابمم همم اون..منو از رو پاش بلند کرد..و نشوندم رو تخت
با بی حالی بهش نگاه کردمو گفتم..
_الان منو نشوندی تا دوباره سرویسم کنی؟!
+نچ نشوندمت تا بری خودتو بشوری بعدم بیای بخوابی|:
پوکر نگاش کردم..
_من اینجا نمیخوابم|:
با نیشخند نگاه کرد..
+مگه دست خودته؟!از الان تو بیبیه منی و هرکاری ک من میگمو انجام میدی و هرجا من رفتم میای!اگه بخوای بدخُلقی کنی و به حرفام گوش ندی تنبیهت میکنم!..
پوکر نگاش کردمو با خودم گفتم..(همچین هی میگه تنبیه تنبیه انگار حالا کی هس-__-تنبیهت چیه همین بیای جرم بدی دیگ=/)
بلند شدم که برم حداقل یه جایی پیدا کنم خودمو بشورم-_-
رفتم پیشه پیشخوان و ازش پرسیدم که اونم با اشاره بهم گفت کجا برم..
برگشتم و رفتم سمته طبقه پایین..خیلی جای عجیبی بود-_-صددرصد توش جن داشت ولی اهمیت ندادمو راهمو رفتم..
رفتم تو یه اتاق ک شمارش زیاد مشخص نبود ولی حدس میزدم اونجا حمومه..
درو باز کردم و رفتم تو..
از اونجایی که تو حموم صدایی نمیومد بدون اینکه در بزنم درو باز کردم..
یهو دیدم یکی ک پشتش بهم بود وقتی متوجه باز شدن در شد پشماش ریختو برگشت سمتم..یکم مَکس کرد بعد جیغی کشید.. پشمام که هیچ خودمم باهاش ریختم|:
بعد از اینکه ک جیغ زد در حمومم محکم بست=/
منم رفتم ی جا رو صندلی نشستم..
تو فکرم هی یاد اون صحنه میوفتادم از یه طرف دیکشو دیدم|:..از یه طرف ریَکشنش خیلی خوب بود لعنتی..
هوفی کشیدم و پاهامو بقل کردمو سرمو انداختم لای پام..
همش اون صحنههایی ک تا ۲۰دقیقه پیش اتفاق افتاده بود تو ذهنم مرور میشد..
هر چقدر بیشتر میخواستم فراموشش کنم واضحتر میشد..
.
.
.
بعد از گذشت ۱۰دقیقه از حموم اومد بیرون...جون چ بدنی..کم مونده بود براش ضعف برم..انقد ضایع روش زوم بودم ک گفت..
+مگه وقتیکه در حمومو باز کردی کاملمو ندیدی؟!خو دیگه چرا انقد الان قَشو ضعف میری..
با حرفش به خودم اومدم و کابل گرفتم(جوری بدخورد کردم که انگار نمیدونم چی میگه)و گفتم..
_راجب چی حرف میزنی؟از اونجایی که صدایی از حموم نمیومد فکر کردم کسی داخل نیست در ضمن هرچی تو داری منم دارم دیگ براچی باید ضعف برم؟
+منطقی بود|:
سکوت کردم و منتظر شدم لباساشو سریع بپوشه بره ک متوجه نگاهش به خودم شدم..
_هوم..چیزی شده؟!
+نه فقد چرا لباستو در نمیاری بری تو که انقد عجله داری بری حموم و حتی درم نمیزنی
هوفی کشیدم..
_مثله اینکه متوجه نشدییی میگم صدایی نیومد گفتم شاید هیچ خری توش نباشه-__-..و اینکه راحت نیستم جلوی کسه دیگه لباسمو در بیارم..
ابرویی بالا انداخت..
+مگه نمیگی هرچی تو داری منم دارم؟خب پس دیگه خجالتت چیه..
تو فکرش:نمیخوام لباسامو در بیارم چون متوجه علامت گذاریم میشه و من دوست ندارم کسی که حتی منو نمیشناسه در موردم فکر کنه ک گیم..البته الان دیگه چه به خواست خودم باشه چه نباشه گی محسوب میشم!
_حتما یه چیزی هس که نمیخوام جلو کسی لباسمو عوض کنم!لطفا اگه کارتون تموم شد برید بیرون..
وسایلشو برداشت و اومد جلو..سرشو برد اورد بقل گوشم و لب زد..
+باش..بهرحال خواسم بگم ک بعد از حموم کردنت بیا جلو پیشخوان یکم گپ بزنیم..
بعد از گفتنش چشمکی بهم زدو برگشت..یهو دوباره برگشت رو بهم کرد گفت..
+راسی اسم من جیهوپه خوشبختم*-*
_خوش..خوشبختم منم تهیونگم*-*
بعدم فعلا گفت و رفت..
منم بعد از مطمعن شدن از رفتن جیهوپ لباشامو در اوردم و وارد حموم شدم..
اپ سرد گرمش تشخیص نمیدادم گفتم جهنمو ضرر سمت چپیو باز میکنم..وقتی باز کردم ی قطره اب ریخت بعدم اب سرد با فشار خیلی قوی ریخت روم|:
_فاککک///
کلا امروز روز بد شانسیه منه//اول که توسط یه دندون خرگوشیه گوریل نِموده شدم دومم ک درو وا کردم طرف جوری جیغ زد دو س تا سکته باهم زدم..حالام این|::::
خدااا خودت منو بُکُن از دست اینا راحتم کنننن:/
بعد از انقد غر زدنو عرر زدن به خودم اومدم و تصمیم گرفتم دوتا ابو باهم باز کنم-_-..باز کردم و رفتم زیر اب..با برخورد کردن اب به قسمته تتو زده شده حس سوزش داشتم.
YOU ARE READING
-Magic Fiction-/kookv\
Historical Fictionکوک کسیه ک تو بچگیش سختیای زیادی کشیده..وهمرو بخاطر بیماریش شکنجه میداده..ولی چی میشه اگ عاشق یکی از همون کسایی بشه ک شکنجشون میداد؟