-جیمین
جلوی در رسیده بود که دوباره به طرف مینجو برگشت.
+هئونگ میدونم و میفهمم که چی میگی
مینجو بعد از چند دقیقه کشمکش زجرآور با جیمین بلند شد و به طرف او رفت.
-داری اونو میبری ژاپن تا کمک کنی برگرده؟ کجای این شبیه فهمیدن حرف منه؟
جیمین نفسش را بیرون فرستاد و چشمانش را با کلافگی بست.
+هئونگ اون متعلق به اینجا نیست و خودشم نمیخواد که اینجا بمونه
-ما بهش نیاز داریم
چهره ی جیمین سخت شد.
+ما سالهاست که داریم بدون اون میجنگیم و نه حالا و نه هیچوقت دیگه ای بهش نیاز نداریم
-این دستور ژنر...
+با من از دستورات حرف نزن هئونگ..مسئولیت کارم با خودمه
-پشیمون میشی
+نمیشم
با جدیت گفت و اتاق را ترک کرد، بی آنکه بداند در نگاه فرمانده چه میگذرد.
-امیدوارم⭐
با قدم های استوار به طرف آشیانه رفت. به محض رسیدن به جایگاه چشم چرخاند اما هیچ نشانی از جونگ کوک ندید. با عصبانیت لب گزید ، روی پاشنه چرخید که به سراغش برود اما سینه به سینه اش متوقف شد.
جونگ کوک آماده در برابرش ایستاده بود.
-ساعت هشت و نیمه، منتظر موندم نیومدی رفتم یه چرخی زدم
جیمین در سکوت نگاه جستجوگرانه ای به سرتاپای او انداخت و به آرامی سرتکان داد.+راه بیفت
زیر لب گفت و به طرف انتقال دهنده رفت. جونگ کوک به دنبالش راه افتاد و در این حین میدید که چند سرباز در حال قرار دادن ماهواره در انتقال دهنده هستند. جیمین سوار شد و او لحظه ای ایستاد و به ماهواره ای که بنظر سالم تر از روز اول میرسید خیره شد.
-چی تو سرشه؟
زیر لب زمزمه کرد و با ابروهای در هم کشیده در انتقال دهنده ای که به مراتب مجهزتر از قبلی ها بود، نشست.جیمین گوشی کوچک را روی گوشش تنظیم کرد و حسگرهای صفحه ی کنترل را لمس کرد و وسیله را روشن کرد و جونگ کوک در سکوت کمربندش را بست.
YOU ARE READING
TITAN || KookMin
Randomفصل اول: دیستوپیا-پادآرمانشهر سلطه ی تاریکی، جنگ، ازدست دادن و شاید عشق... زمین نجات خواهد یافت؟ فصل دوم: قصر شیشه ای آزادی و خوشبختی ابدی؟ رویای شیشه ای فرو میریزد...