part1

1K 95 11
                                    

این فیک قرار نیست توی گذشته اتفاق بیوفته:)
___________________________________________

نگاه عصبیش رو بین درباری ها چرخوند و در اخر روی جونگ کوک که روی پله ی پایینی تخت پادشاهی شق و رق ایستاده بود نگهش داشت...
جونگ کوک توی اون لباس کاملا سیاه واقعا جذاب شده بود... موهاش رو یک طرفه روی سربند مشکی و قرمزش انداخته بود و توی دست راستش مثله همیشه شمشیر داشت...
چقدر دلش میخواست الان فقط خودش و اون بودن...
تنهای تنها...
بدون هیچ مزاحمی...
جونگ کوک بدون هیچ حسی به رو به روش چشم دوخته بود ....جیمین از اینکه نگاه جونگ کوک و نداشت شاکی بود با اینکه میدونست کوک اگه وزرا و این جلسه مهم نبودن یک ثانیه هم چشم ازش برنمیداشت...
با بلند شدن صدای وزیر کیم نگاهش و از کوک گرفت و با بد عنقی به وزیر کیم خیره شد :
سرورم الان یک سال از ازدواج شما میگذره... ولی شما و ملکه هنوز صاحب فرزندی نشدین...
بلافاصله صدای وزیر ارشد کی بلند شد :
حق با وزیر کیمه سرورم... قصد جسارت ندارم، ولی شاید بهتر باشه فکر همسر دومی باشین...
طولی نکشید که همهمه بزرگی بین درباریا جریان گرفت و هرکس برای خودش شروع به نظر دادن کرد :
_سرورم تمام اجدادانتون تا به اینجا برای خودشون زن های زیادی اختیار کردن ولی شما فقط با ملکه و محافظ شخصیتون رابطه دارین... این برای اینده کشور واقعا تحدیده بزرگیه...
(توی کی دراما ها به این موضوع اشاره ای نمیشه ولی توی زمان های قدیم محافظ شخصی امپراتور برای رفع نیاز شخص امپراتور یه جورایی سکس پارتنرش بوده و همه از این موضوع خبر داشتن... به این نکته توی فیلم گل یخ زده هم اشاره شده)
_کشور نیازمنده یک ولیعهده سرورم...
_من میتونم براتون شرایط درست کردن حرم سرا رو فراهم کنم...
سربند توری امپراتوریش رو خاروند و نیم نگاهی به جونگ کوک انداخت همچنان خبری از هیچ حسی توی صورتش نبود...
نفس عمیق و عصبی کشید و از جاش بلند شد :
راجب این مسئله فکر میکنم و نتیجه اش رو بهتون اطلاع میدم، ختم جلسه رو اعلام میکنم.
طولی نکشید تا سالن اصلی قصر توی همهمه و صدای حرف زدن وزرا گم بشه و خیلی زود تنها اشخاص داخل سالن امپراتور و محافظ شخصیش بشن...
+کوک...
با صدا زده شدنش بالاخره از جلد یخ زده خودش بیرون اومد و با لبخند به پادشاهش خیره شد...
جیمین اروم از پله پایین اومد و جونگ کوک رو بغل کرد :
چجور بهشون بفهمونم من فقط تورو میخوام؟!
دست ازادش رو روی کمر جیمین کشید و لبخندی زد هرچند که جیمین سرش توی گردنش بود و نمی تونست لبخندش و ببینه :
اما شما به ولیعهد نیاز دارین سرورم...
سرش و چرخوند و نیم رخه چپش رو به شونه جونگ کوک چسبوند و از همونجا صورت زیباش رو دید زد :
من سرورت نیستم کوک...
جونگ کوک به جیمین خیره شد و بوسه کوتاهی به لب های قرمز و تحریک امیزش زد :
تو همیشه واسه من جیمین کوچولویی...
+کاش هیچ وقت پادشاه نمیشدم...
_اون وقت دیگه منو نداشتی...
جیمین از بغل جونگ کوک بیرون اومد ، حالت صورتش عوض شده بود و اخماش توی هم کشیده شده بودن :
حتی فکر اینکه تو ماله اون میشدی هم حالم و بد میکنه...
ایندفعه جونگ کوک جلو رفت و جیمین رو به اغوش کشید:
دیگه بهش فکر نکن عزیزم، تو امپراتور این سرزمینی و همه چی این سرزمین متعلق به توعه...
کلاه پادشاهی جیمین رو از سرش در اورد و سرش رو توی موهای بسته شده جیمین فرو کرد ..
با پیچیدن رایحه پوست گردو لبخندی زد و نفس عمیقی توی موهای ابریشمی جیمین کشید:
منم بخش کوچکی از این داراییتم...
~ عالیجناب خواجه لی هستم...
سریع از بغل جونگ کوک بیرون اومد و کلاهش و ازش گرفت... گیج نگاهی به اطرافش انداخت و بعد چند ثانیه روی تخت پادشاهیش نشست...
جونگ کوک که خیلی زود خودش و جمع و جور کرده بود لبخندی به هول شدن جیمین زد اما خیلی زود با وارد شدن خواجه لی جمش کرد ...
~سرورم ملکه بزرگ اومدن...
جیمین سری تکون داد :
بگو بیان داخل...
خواجه لی بیرون رفت و طولی نکشید تا ملکه مادر وارد شد...
جونگ کوک تعظیمی کرد و دوباره به حالت اولش برگشت ...
با دیدن مادرش با سرعت از جاش بلند شد و به طرف زن میانسال و زیبایی که با لبخند بهش خیره بود رفت...
+خوش اومدین مادرجان...
ملکه مادر لبخندی به روی جیمین زد و دست های پسرش رو توی دست هاش گرفت :
خوبی پسرم؟؟ چرا هنوز به اقامت گاهت نرفتی؟!
جیمین نیم نگاهی به جونگ کوک که پشت سرش بود انداخت و روبه مادرش جواب داد:
کمی کار داشتم...
دست های پسرش رو بیشتر فشرد:
اومدم راجب ملکه باهات صحبت کنم جیمین...
رنگ نگاه جیمین تغییر کرد و لبخنده روی لبش از بین رفت ...
ملکه که تغییر حالت جیمین رو دید ادامه داد:
درباریا رو میتونی گول بزنی ولی منو نه جیمین، من میدونم حتی یه بارم با ملکه هم بستر نشدی...
+اینارو اون بهتون گفته مادر جان؟!
_نه پسرم ملکه هیچی به من نگفته، من تورو از همه بیشتر میشناسم ، تو انقدر شیفته محافظ جئونی که حتی نمی تونی با ملکه خودت همبستر بشی...
نگاه برزخی ملکه مادر به جونگ کوک افتاد ...
جونگ کوک که نگاه سنگین ملکه رو دید تعظیم مختصری کرد...به راحتی می تونست بوی دردسر رو از سمت ملکه و ملکه مادر احساس کنه ،باید هرجور شده جیمین رو راضی میکرد تا حداقل چند شب هم شده با ملکه همبستر بشه ...
این فقط چندشب بود و فرصت های زیادی برای باهم بودن داشتن...
مسلما جونگ کوک دلش نمیخواست جیمین رو با هیچ کس شریک شه حتی ملکه که به طور رسمی همسر جیمین بود اما هردوی اون ها مجبور بودن تا زیر این فشار برن هم جیمین و هم جونگ کوکی که بدون شک قرار بود فشار زیادی رو تحمل کنه...
_ من میخوام زمانی رو برای همبستریت با ملکه مشخص کنم ... پس ازت خواهش میکنم خودت رو اماده کن...
چشم های جیمین گشاد شدن و ضربان قلبش از عصبانیت اوج گرفت...
می خواست مخالفت کنه اما خیلی دیر شده بود و ملکه مادر اونجا رو ترک کرده بود..
با بهت به طرف جونگ کوک برگشت تا شاید اون با حرف هاش کمی ارومش کنه...
جونگ کوک اروم به طرف جیمین رفت :
این اتفاق باید بیوفته هیونگ...
+اما من...
_دست جیمین و گرفت :
بیا بریم یکم قدم بزنیم...

Pʀᴏᴍɪsᴇ | 𝕶𝖔𝖔𝖐𝖒𝖎𝖓Où les histoires vivent. Découvrez maintenant