چند نکته¡!_
اول اینکه بهتون نمیتونم قول ی رمان بی نقصو بدم !
این دومین فیکیه که دارم مینویسم اولی رو اشتراک نذاشتم چون فک میکردم به اندازه کافی خوب نیسـت! امیدوارم از این فیکشن خوشتون بیاد
.
.
.
.
.
*با داد* -کوک: هانا هاناااا بیدارشووووو یااااا پاشو من الان واقعن بت نیاز دارمممم+میشههههه فقط دهن گُـندتو ببندییی؟ کوک میخوام لهت کنم ....بذار فقط بذار از اینجا بلند شم قول میدم جرت بدم هوم؟ *جیخ زدم * گاددددد کیل میییی
-کوک: چته حالا خ..خل ش..دیی..فقط میخواستم بگم من شیر موز میخوام ...عامم هویج هم تمام کردیم ...میدونی که من بدون اونا تموم میشم؟
+ *پوزخند زدم * او جدی ؟
*خندیدم و یه لگد ب کون کوک زدم*
+خوبه پس بهت نمیدم
ب حق هزار هزار تار پشمام بمیری-کوک : با عصبانیت غر زد* یاااا نزن نزن درد میکنه دیروز آمپول زدم آخخخخ
(خب لطفا به هانا به هیچ وج توهین نکنید چون یک آیدول ک در پارت ها ی بعد رونمایی میشه ...لطفا ...لطفا بی احترامی نکنید خواستید ب خدم فش بدید خب..😐
**تعریف از زبان سوم شخص **
هانا از روی تخت بلند شد و به سمت دستشویی رفت
مامان هانا پشت دستشویی با تلفن حرف میزنه
∆مامان هانا :
عا ..آقای پارک بهمون فقط. چن روز وقت بدید ...امروز نمیتونیم واقعن خیلی یهویی
شرایطش رو نداریم ...آقای پارک : حرفاش رو با داد میگفت * نمیشههه خانوم کیمم فکرش رو هم نکنید همین امروز وسایلاتونو جم کنید و از خونه من گمش...برید ببینید اصلا اعصاب برام نمونده پس خودتون با زبون خوش برید !
تعریف از زبان هانا
چیییی ...وای نه خیلی یهویی این مردیکع مادر فاکر خیلی رمخههه چینجااااا....
خیلی خیلی رو مخمه عوضی ...
حالا چی کار کنم؟ من اتاقمو واقعن دوس دارم نمیخوام ازش جدا شمم
اون بچ الان باید خیلی ناراحت باشه
همینطور اون دوتا بچه رو مخش
اون بچ حروم زاده ای کاش هیچوقت با پدرم ازدواج نمیکرد ...از نامادری ها متنفر بودم و خب یکیشون از بدترین نوعشون با بدترین شیوه ینی ازدواج با بابای عوضی عیاشم ....ب هر حال بازم خوبه پیشش زنده موندم :///*فلش بک *
لطفاً توجه کنید این قسمت اصماتع
اسمات
+18÷آقای کیم امشب براتون بهترین دختر رو آماده کردیم اون هم سکسیه هم ...او خودش اومد
+هی تو برو بیرون ببینم چقد میتونه منو ...
+شششش به توانایی من شک نداشته باش
اسمم ساناس ....خوب شاید بشم سانا کیم هوم؟خودش رو ب آقای کیم نزدیک کرد
روی پاهاش نشست و شروع کرد ب مکیدن لباش و بعد آروم مارک زد
YOU ARE READING
𝙍-𝙜-𝙮'ʰᵒᵘˢᵉ
Fanfictionمعشوقه برادری شد زندگی خواهرش•| همه چیز از ورود اونا ب عمارت'𝗥-𝗚-𝗬' آغاز شد "کلمه عشق برای من ترس میاره! عشق ترسناک ترین کلمه دنیاست اینو عمارت 'رد گرین یلو 'یادم داد جایی ک پایان به من نزدیک شد تا زندگیم شروع شد" جنی:" خداحافظ کیم تهیونگ من ا...