اتاق رو تمیز کردم*خودمو رو تخت پرت کردم
-ایییی خیلی خسته شدمـ*رینگگگ
-اومدممم •در رو باز کردم
-واو ظاهرا ادامه روزم رو مجبورم قیافه تو رو ببینم نه؟ هاها مای لایف....
+عو ناراحت شدم که! من حوصله بحث ندارم امشب بیا پایین مهمونیه!
-مناسبت؟
+ به مناسبت برگشت کوک به اینجاس
- من نمیام
+بیا و یادت باشه مهونامون آدمای مهمی هستن همشون پولدارن ! آبرومونو نبر !
-هه آبرو؟ بای بای!
+میای باید بیای فهمیدی ! لباس خوب بپوش ! هیچکس رو حرف اکیپ ما حرف نمیزنه اگه بزنه توا...
-ببند در گاله رو بابا فعلن بای
لباس خوب بپوش آبرومونو نبر!
رفتم داخل اتاق
کمدو باز کردم و دنبال بد ترین لباسم بودمصبر کن ببینم من اگه لباس بد بپوشم که اول آبرو خودم میره صبر کنن ببینم نکنه اونا همینو میخوان واسه همین روش تاکید میکرد کوک بهشون درباره لجباز بودنم گفته هه اونا فکر میکنن من خنگم؟هه من همیشه نمراتم داغون بود ولی هوشم عالی بود فقط درس نمیخوندم😹
لباس جدیدی که چند روز پیش با کوک خریدم رو میپوشم
پوشیدمش
رژ لب صورتی زدم خط چشم کوتاه و کم رنگی کشیدم سایه کمرنگ زدم و کفش سیاه و بند بندیمو پوشیدماز همیشه 100 برابر بهتر شدم واو !
ساعت 1 شب*
رفتم پایین
از پله ها پایین اومدم
همه جمعیت به من نگا میکردن متوجه شدم نور سفیدی رومه هع
لیوان شوگا افتاد زمین
همشون فکشون افتاده بود ! هاها اره من کیم جنی هستم !پسرا همه میگفتن: واو چه عروسکی
چندشا من عروسک نیستم !
رفتم پیش شش تا بز
نوشیدنی میخوردیم و سر به سر هم میذاشتیم که متوجه نگاهای سنگینی شدمدیدم ی پسر سمت میز چپ و یکی سمت راست دارن سرتا پامو دید میزنن
دیگه تحمل دید زدن پسره رو نداشتم
YOU ARE READING
𝙍-𝙜-𝙮'ʰᵒᵘˢᵉ
Fanfictionمعشوقه برادری شد زندگی خواهرش•| همه چیز از ورود اونا ب عمارت'𝗥-𝗚-𝗬' آغاز شد "کلمه عشق برای من ترس میاره! عشق ترسناک ترین کلمه دنیاست اینو عمارت 'رد گرین یلو 'یادم داد جایی ک پایان به من نزدیک شد تا زندگیم شروع شد" جنی:" خداحافظ کیم تهیونگ من ا...