زمان مثل بادی پرقدرت، زندگی سوکجین رو رو به جلو می کشید و بهش مهلت نفس کشیدن نمی داد. تقریبا یک هفته ای می شد که دوربینش رو بین دست هاش نگرفته بود و توی تمام این مدت رنگ سرخ آشنایی، از چشم هاش دور مونده بود.
با وجود مشغله ی زیاد، بخش بزرگی از ذهن و افکارش وقف کوتیک می شد. حتی اسم اون مرد، خواه ناخواه بهش آرامش و تسلی خاطر می داد. گاهی احساس می کرد به یکی از طرفدار های اون مردِ پرشور و جذاب تبدیل شده اما افکارش خیلی از این مرز فراتر می رفتن؛ سوکجین نمی تونست تصور حضور سردِ تهیونگ توی زندگیش رو کم رنگ کنه..
جین تنها زندگی می کرد، اما این تنهایی طوری نبود که بهش فشار بیاره و باعث بشه راجع به شخصی از جنس خودش، خیال پردازی هایی کنه. برای همین مطمئن نبود قدم برداشتن به سمت کوتیک، مسیری هست که بتونه درش رو به جلو حرکت کنه یا نه..
با این حال، باز هم خودش رو اونجا پیدا کرد؛ درست رو به روی در پوسیده ی تئاتر..
می شد گفت تقریبا هر روز به اون مکان سر می زد اما همچنان جرات قدم گذاشتن به داخل سالن رو پیدا نکرده بود. خیلی دوست داشت اجرایی از مرد ببینه، اما قلبش انقدر برای دیدار با اون بی تاب بود که سوکجین رو می ترسوند.
اما امروز با روز های قبل فرق داشت.
امروز گلبرگ های خشک شده ی گل رز رو از روی میزش جمع کرد و اون ها رو لای دفتری چرمی چید. امروز، روزی بود که تنها داراییش از معشوق خیالیش، کوتیک هزار چهره رو از دست داده بود.
تا به امروز با خیره شدن به گلبرگ های سرخِ رز، دلتنگیش رو برای کوتیک رفع کرده بود ولی در اون لحظه، قلبش به شدت می کوبید و بهش یادآوری می کرد که تمام مدت فقط داشته خودش رو گول می زده..!
نفس های کش دار شده از سرمای هوا رو بیرون فرستاد و دست هاش رو توی جیب های پالتوی ساده ی قهوه ای رنگش مشت کرد. برای دیدن نمایش جدیدی اینجا نبود، این بار می خواست با کیم تهیونگِ پشت نقاب کوتیک ملاقات کنه، و در این تصمیم مصمم بود.
قدم های بلندش به داخل سالن تقریبا شلوغ کشیده شدن؛ بنظر می اومد این سانس از روز پنج شنبه طرفدار های بیشتری داشته باشه. به آرومی روی یکی از صندلی هایی که صدای جیرجیر از هم باز شدنشون توی سالن اکو می شد، جا گرفت و درحالی که مشتش رو تکیه گاه چونه ی کشیده اش می کرد، به صحنه خیره شد.
انتظار درخشش حضور مرد رو می کشید، دقایق به کندی سپری می شدن؛ برخلاف هفته ای که با سرعتی بیشتر از نور پیش رفت تا گل توی لیوان آب شیشه ای کاملا پژمرده شه، حالا که توی تب و تاب انتظار می سوخت، لحظات بی رحمانه کش می اومدن.
دقایقی بعد سالن توی تاریکی فرو رفت و سِن با ورود بازیگرها خوش درخشید. سوکجین ناخوداگاه گردن کشید، پنج بازیگری که همزمان روی صحنه ظاهر شده بودن و با سر و صدای زیادی باهم بحث می کردن رو از نظر گذروند. اما نتونست کوتیک رو پیدا کنه.
YOU ARE READING
Crimson 🥀 سرخ [Taejin] Compeleted
Fanfiction🥀 روایتی از تهیونگی به رنگ سرخ روی صحنه ی نمایش تئاتر 🥀 " مرد مو قرمز، روپوش مشکی بلندی به تن داشت، استین های اون از جنس تور بودن و رنگ پوست صاف و یکدستش رو به نمایش می گذاشتن. مچ دست های ظریفش رو بهم چفت کرده بود و در حالی که انگار طنابی خیالی به...