|Chapter 2|

4.9K 929 405
                                    

[ این قسمت : توافق ]

جونگکوک با قدم های سریع خودش رو به اتاق تهیونگ که روی درش نوشته بود «بی اجازه وارد نشوید» رسوند و چشم هاش رو چرخوند. انگار نه انگار خود اون پسر عادت داشت از در و پنجره‌ی اتاق بقیه اونم کاملا سرزده وارد شه.

آره اگه فکر میکنید تهیونگ از دیوار خونه‌ی خاله‌ش بالا نرفته تا از پنجره وارد اتاق کوکی نشه، اشتباه می‌کنید، اون اینکار رو کرد فقط و فقط بخاطر اینکه بتونه جونگکوک رو بترسونه و در آخر هم فقط با خنده های رو مخش گفته بود.

_ می‌خواستم سورپرایزت کنم پسرخاله!

سرشو تکون داد تا خاطراتش رو عقب پرت کنه، الان وقتش نبود به کارهای تهیونگ فکر کنه بلکه وقتش بود بره و آبروش رو بخره.

پس نفس عمیقی کشید، اخم کرد و خیلی ناگهانی در اتاق رو باز کرد تا مچ تهیونگ حین پرینت گرفتن از نامه‌ش رو بگیره که متاسفانه با یه اتاقِ خالی روبرو شد.

_ دنبال کسی می‌گشتی بانی؟

وقتی خیلی ناگهانی صدای تهیونگ رو اونم دقیقا کنار گوشش شنید، با شوک برگشت و بینیش به بینیِ تهیونگ برخورد کرد پس چشم هاش گشاد شدن و چند قدم عقب رفت و آب دهنش رو قورت داد.

_ همم.. بوی ترس به مشامم می‌رسه!

دستشو زیر چونه‌ش زده و قیافه‌ی متفکری به خودش گرفته بود و همون‌طور که جلو میومد، در اتاق رو هم پشت سرش بست که باعث شد جونگکوک دوباره بخاطر رفتارهای رو مخش اخم کنه.

+ ادا در نیار تهیونگ من اومدم دنبال اون چیزی که ازم دزدیدی..

سعی کرد اونقدری جدی باشه که تهیونگ ازش حساب ببره اما اون نیشخندی که رو لب های اون پسر خودنمایی می‌کرد به تمام نقشه های کوکی سیلی می‌زد.

_ یعنی می‌خوای بگی فقط برای همین اومدی؟

لب هاشو آویزون کرد و نگاهِ دلخوری به جونگکوک که خوب می‌دونست داره ادا در میاره، انداخت و فقط با اخم جدیش روبرو شد.

+ آره دقیقا فقط برای همین.
_ بی‌خیال پسرخاله، تو چرا اینقدر بداخلاقی؟

وقتی دید کوکی با حرص به موهاش دست می‌کشه دوباره نیشخندش برگشت سرجاش و سمت تختش رفت تا روش بشینه. خیلی ریلکس جلوی چشم های جونگکوک دکمه های پیراهنش رو باز کرد و خواست درش بیاره که کوکی اعتراض کرد.

+ تهیونگ من وقت ندارم!

حالا نوبتِ پسر بزرگتر بود تا چشم هاش رو بچرخونه، کوکی جوری حرف می‌زد که انگار همین نیم ساعت بعدش قراره توی یه جلسه‌ی فوق سری کنفرانس مطبوعاتی داشته باشه و تهیونگ داره وقتش رو می‌گیره.

_ خیله خب عالیجناب..

از جاش بلند شد و لب‌هاشو بهم فشرد، آروم پلک زد و درحالی که سعی داشت مظلوم نمایی کنه به حرف اومد.

Crush | T.KWhere stories live. Discover now