دوری کردن از چانیول درحالی که تو یه طبقه باهم کار میکردن تقریبا غیرممکن بود. سوهو بارها بخاطر اینکه تو اتاقکش نیس سرزنشش میکرد و ازاینکه هی بوی خودش رو قایم میکرد نگاه های عجیب غریب بهش مینداخت.
هرچند بزرگتره متوجه نشده بود چه اتفاقی داره میوفته، پس بکهیون همین که الفا از دفترش بیرون میومد فرار میکرد و خودش رو تو دستشویی حبس میکرد تا کیونگسو میرفت و ازاونجا میکشیدش بیرون.
این تا وقتی بود که کریس، مدیر خلاق و طراح اصلی، یه روز صبح اونو به دفترش صدا زدکریس با صدای سرد و یه لحن مقتدر گفت"بیا تو، بشین" که بکهیون نتونست کاری جز داخل پریدن، بستن در پشت سرش و نشستن رو صندلی جلوی میز کریس کاری انجام بده
"بکهیون، کاری که داری انجام میدی غیرقانونیه" آلفای بلوند هیس کشید.
بکهیون اخم کرد "چی.. ؟"
با اخم واسش سخنرانی کرد "پنهون شدن از الفای حقیقیت. این یه جرمه. اصن میدونی چانیول چقد افسرده شده؟ تو کارش اصلا تمرکز نداره، اینطوری سود کمپانی به خطر میوفته، ولی معلومه که واس تو مهم نیس. از اینور اونور شنیدم که با رابطهی آلفا و امگاها مشکل داری، و بزار بهت بگم که اینکارت خیلی مسخرست. این مقدر شده که تو با یکی باشی. هیچکی نمیگه بی ارزشی تو فقط یه نقش متفاوت تو جامعه داری و اگه قضاوت کردن رو تموم کنی میبینی که کاملا مناسبی و توش خوشبختی"بکهیون نفسش رو حبس کرد. مچش گرفته شده بود. یکی در زد و قبل از اینکه کریس چیزیِ دیگهای بگه در باز شد. کشش رو حس کرد خیلی قوی تر از همیشه و فرومون های آلفاش به سمت بینیش هجوم اوردن
به ارومی روش رو برگردوند و نگاهشون باهم قفل شد.
چانیول فورا اروم گرفت، ولی بلافاصله کشش با کلی احساس که همزمان بهش هجوم اورده بودن جایگزین شد. اول از همه امگاش به طور نفسگیری خوشگل بود، با چشمای پاپی طورش که پشتشون خط چشم کشیده بود، موهای خرماییش که یکم ازش رو پیشونیش ریخته شده بود ، اندام ظریف و ریزه میزش. دوم، اون یه حس نیاز شدیدی به این داشت که اونو به زانو دربیاره، غرش کنه و همونجا و همین الان مارکش کنه، ولی میدونست که فعلا اینکار درست نیس و باید خودش رو کنترل کنه، و همزمان یه میل بود که ازش میخواست تا جای ممکن به جفتش نزدیک بشه، و از کنار اون یکی گرگ که اون لحظه تا حدی به عنوان رئیسشِ شناخته بودتش دورش کنه.
بکهیون هم تقریبا همین هارو حس کرده بود.
میخواست رو زمین غلت بخوره و گردنش رو بهش تقدیم کنه ولی سعی کرد جلوی خودش رو بگیره و غرورش رو حفظ کنه .
چانیول دستهاش رو گرفت تا بتونه وایسته و لمسش خیلی تکون دهنده بود. کوچکتره پرید بغلش، و وقتی بغلش کرد یه حس آرامش و رضایت بهش دست داد
"درسته. چانیول، میتونی بقیه هفته رو مرخصی بگیری، ببرش خونه یا هرجایی. و وقتی هردوتاتون تونستین دل به کار بدین برگردین" کریس گفت ولی اون دوتا کاپل اصن بهش توجه نکردن.چانیول سمت پارکینگ راهنماییش کرد. راهشون تو سالن و اسانسور کاملا واسش مبهم بود. بکهیون متوجهی زمزمه هایی که پشت سرشون میکردن نشده بود. به هرحال اون پسر رئیس کمپانی بود و همه درمورد پارتنرش کنجکاو بودن. همچنین اونا میدونستن که پدرش روش خیلی حساسِ و مونده بودن آلفا رو تایید میکنه یا نه.
چیز بعدی که یادش میاد این بود که چانیول اونو به ماشینش چسبونده بود و داشت لباش رو میبوسید. گیج شده بود اون قبلا هیچوقت انجامش نداده بود ولی بلافاصله دهنش رو باز کرد و در حالی که جفتش اونو میبوسید و با ولع دهنش رو کنکاش میکرد و لباهای نرمش رو مک میزد، بین بازوهاش آروم گرفت.
یهو بکهیون عقب کشید و روش رو برگردوند. چانیول به راحتی چونهش رو گرفت و صورتش رو برگردوند تا به بوسیدنش ادامه بده. موخرمایی یه صدای کوچیک سرزنش گر که توسط دهن اون یکی خفه شد، از خودش دراورد. دوباره کشید عقب.
چانیول نفس نفس زنان پرسید "چیشده؟"
برای مدتی بهش خیره شد
نگاه تو چشماش رو با ترس اشتباه گرفت و ازش پرسید "ترسیدی..؟"
"ببخشید، من فقط .. " دوباره تا وقتی که حس کرد بکهیون تو بغلش یکم داره میلرزه بوسیدش
"اوه، ببخشید!" خجالت زده رفت عقب.
مونده بود چرا اونم اینقد تحت تاثیر قرار نگرفته بود؟ مگه اونم همین حس که دیوونه وار میخواد باهاش باشه رو احساس نکرده؟
"اسمت چیه؟"
باز سعی کرد که یه کلمه از لبای پسره بیرون بیاره
"بکهیون"
"من چانیولم" بهش درخشانترین لبخندش رو تقدیم کرد و صورت بکهیون بی حالت ترین بود.
YOU ARE READING
[Pᴇʀ Tʀᴀɴs] Nᴏᴛ Lɪᴋᴇ Tʜᴇ Oᴛʜᴇʀs 🐺
Fanfiction︿︿︿︿︿︿︿︿︿︿︿︿︿ │ │ │ │. ;; [🐺] ', - :;'. │ │ │ ✧ │ │ ◆ │ ✧ ◆ ╭══• ೋ•✧๑♡๑✧•ೋ •══╮ ✎ 𝘍𝘪𝘤 : Nᴏᴛ Lɪᴋᴇ Tʜᴇ Oᴛʜᴇʀs ✎ 𝘤𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦 : 𝘊𝘩𝘢𝘯𝘉𝘢𝘦𝘬 ✎Sɪᴅᴇ ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : KᴀɪSᴏᴏ, HᴜɴHᴀɴ, KʀɪsHᴏ ✎ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦 : Oᴍᴇɢᴀᴠᴇʀsᴇ, Rᴏᴍᴀɴᴄᴇ, ᴍᴘʀᴇɢ ✎𝘸𝘳𝘪𝘵𝘦𝘳 :...