چانیول گفت "خب..." و درو پشت سرش بست. بکهیون معذب وسط هال وایستاده بود.
بکهیون هم گفت "خب"و برای اروم کردن تپش های تند قلبش نفس عمیقی کشید.
یهو چانیول طرفش راه افتاد، با سه قدم نزدیکش رسید و بهش خیره شد.
بکهیون عقب رفت، هرچقد که میخواست ارضا بشه بازم از چیزی که قرار بود اتفاق بیوفته میترسید.
آلفا گفت "من فقط میخوام ببوسمت البته اگه اشکالی نداره"
بکهیون سرشو تکون داد و اجازه داد بهش نزدیک بشه هرچند نگاهش خیره به کف زمین بود.
یه لحظه ازخودش پرسید که دقیقا چجوری پاهای این مرد اینقد بزرگن.
مرد نام برده شده وادارش میکنه سرش رو بالا بگیره، لبهاش رو بین لب هاش قفل میکنه
فقط چند ثانیه طول میکشه که بکهیون هم جواب بوسه رو بده و رو نوک پاهاش وایمیسته که دسترسی بهتری بهش داشته باشه. چانیول گرم، نرم و آرامش بخش بود.
پیراهنش رو از قسمت سینش، محکم تو مشتش گرفت.
کم کم داشت خفه میشد. بوسه رو شکست و نفس نفس زد.
چانیول به راحتی از رو زمین بلندش کرد و سمت کاناپه بردش. آلفا نشست و امگا رو هم روی پاهاش نشوند.
به پایین رفتن ادامه میداد و گردن بکهیون رو میبوسید و گاز میگرفت. لرزش هاش بخاطر لمس کردنش رو حس میکرد. یکی از دستاش رون های بکهیون رو ول کرد و رفت پشت گردنش . همینطور که یه قسمت از گردن جفتش رو لیس میزد، موهای نرمش رو نوازش میکرد.
بکهیون وقتی دندون هاش رو روی پوست لطیفش حس کرد آه کشید. میدونست چی در انتظارشه و میدونست همه چیز از دستش در رفته ولی واقعا واسش اهمیتی نداشت.
آلفا دندون هاش رو توی گردنش فرو برد، که خون ازش بیرون اومد. بکهیون چشماشو محکم بست دردش خیلی زود آروم شده بود، چانیول زخمی رو که خودش ایجاد کرده بود لیس زد تا زودتر خوب بشه. دوباره لباشو بوسید و با اون یکی دستش دکمههای پیراهنش رو باز کرد. وقتی دهن آلفا رفت پایین تر و روی سینهاش، بکهیون موهای چانیول رو تو مشتش گرفت "بس کن"
چانیول عقب کشید و گیج بهش خیره شد
"چیشده؟"
امگا بهش اخم کرد و با صدای لرزون گفت "اگه داری سعی میکنی یه بازی مسخره راه بندازی تا من... التماس یا چیزی کنم، قسم میخورم نصف شب تغییر شکل میدم و میکشمت، چانیول" تهدیدش کاملا واضح بود
"فقط داشتم سعی میکردم آروم پیش برم!"
"عوضی من تو هیتم، درد میکنه! یه کاری بکن"
بکهیون نمیخواست بی ادبی کنه ولی اون لحظه اصلا نمیتونست درست فکر کنه. برای معاشقه صفرثانیه هم وقت نداشت. نیاز داشت ارضا بشه و همین الانم نیازش داشت.。☆✼★━━━━━━━━━━━━★✼☆。
بکهیون وضعیت بدنش رو تو آینه حموم چانیول بررسی کرد. زخم گردنش بعد از دو روز داشت بهتر میشد ولی هنوزم قرمز بود و وقتی گردنش رو برمیگردوند درد میگرفت. بالاتنهاش با انواع لاو مارک های بنفش تزئین شده بود و چندتا کبودی روی لگنش که آلفا بارها نگهش داشته بود، وجود داشت و بخاطر اینکه محکم لباشو گاز گرفته بود یه بریدگی رو لبش داشت. تو یه کلام کاملا بهم ریخته و داغون شده بود. بشدت زخم شده بود و گذروندن هیت براش یه امتحان سخت و خیلی خسته کننده بود. هیتش ۳ روز طول کشید و بجز همون بار اول بعدش واقعا نتونسته بود از چیزی لذت ببره.
فقط حس ارضا شدن، بعدش برا چند ساعت خواب بدون استراحت بود و باز اون حس برمیگشت و این چرخه بارها ادامه داشت. امیدوار بود که دیگه هیچوقت تجربهاش نکنه.
چانیول تموم تلاشش رو کرده بود که اون احساس راحتی بکنه، در اسرع وقت نیازهاشو برطرف کرده، غذا رو تو اتاق اورده تا بتونه یکم استراحت کنه و روزی چهار بار هم روکش های عرق گرفته رو عوض میکرد.
یهو در حمام باز شد و گرگ دراز اومد تو.
بکهیون دید که نگاهش روی بدنش درحال گردشه ،پرسید "هیچکی تاحالا بهت یاد نداده که چجوری در بزنی؟"
چانیول سوالش رو نادیده گرفت "رفتم کمپانی که وسایلات رو بیارم. دست دوستت کیونگسو بودن و سوهو گفت میتونی هرچقد لازم داری مرخصی بگیری"
"ممنون. و لباسام چی شدن؟"
"دیروز شستمشون و صبح اتوشون کردم"
بکهیون سرشو تکون داد. چانیول بیرون از حموم تا اتاقش، جایی که لباسای تمیزش روی تخت بودن، دنبالش رفت. لباس پوشیدنش رو نگاه کرد، تحسینش کرد و حالتش رو که زیرش ناله میکرد و سرخ میشد رو به یاد اورد. انتظار نداشت امگا وسایلاش رو برداره و به سرعت سمت در بره.
آلفا پرسید"فک میکنی کجا داری میری؟"
بکهیون درحالی که به طبقه پایین میرفت و چانیول هم پشت سرش بود، جواب داد "خونه"
"میتونم بیام و تو جمع کردن وسایلت کمکت کنم"
"من قراره نیس وسایلام رو جمع کنم"
"پس میخوای چیکار کنی؟"
"نمیدونم. بخوابم"
"بک، میخوام اینجا زندگی کنی"
"نمیخوام اینجا زندگی بکنم"
چانیول سرجاش وایستاد و با ناباوری به جفتش خیره شد.
"الان جدی هستی؟ ما جفتیم، بکهیون لطفا این مضخرفات رو تموم کن! چرا اینجوری هستی؟"
دستش روی دستگیره در بود،جواب داد"چون خودم انتخاب نکردم که اینطوری باشم! من تورو نمیشناسم!"。☆✼★━━━━━━━━━━━━★✼☆。
YOU ARE READING
[Pᴇʀ Tʀᴀɴs] Nᴏᴛ Lɪᴋᴇ Tʜᴇ Oᴛʜᴇʀs 🐺
Fanfiction︿︿︿︿︿︿︿︿︿︿︿︿︿ │ │ │ │. ;; [🐺] ', - :;'. │ │ │ ✧ │ │ ◆ │ ✧ ◆ ╭══• ೋ•✧๑♡๑✧•ೋ •══╮ ✎ 𝘍𝘪𝘤 : Nᴏᴛ Lɪᴋᴇ Tʜᴇ Oᴛʜᴇʀs ✎ 𝘤𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦 : 𝘊𝘩𝘢𝘯𝘉𝘢𝘦𝘬 ✎Sɪᴅᴇ ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : KᴀɪSᴏᴏ, HᴜɴHᴀɴ, KʀɪsHᴏ ✎ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦 : Oᴍᴇɢᴀᴠᴇʀsᴇ, Rᴏᴍᴀɴᴄᴇ, ᴍᴘʀᴇɢ ✎𝘸𝘳𝘪𝘵𝘦𝘳 :...