کیونگسو آلفاش رو از پشت صندلی بغل کرده بود و نق میزد
تو گوشش زمزمه کرد "لطفا بیا باهام نهار بخور"
کای به تایپ کردن تو کامپیوترش ادامه داد
"عزیزم، بهت گفتم که سرم شلوغه. باید این گزارش رو تا ساعت ۳ تموم کنم. با دوستات برو"
"با کی؟ قرار نیس با لوهان و سهون برم و چرخ سوم بشم. جونگده هم یه جلسه داشت رفت. مینسوک امروز هنوز نیومده. کریس از همه متنفره و نهارش رو تو دفترش میخوره. و سوهو میترسه بهم نزدیک بشه چون تو اون منگنه رو سمتش پرت میکنی. "
"وقتی اونطوری بغلت کرده بود، حتما خودش خواسته بود دیگه"
امگا اصرار کرد "مسئله اصلی اینه که تو باید باهام بیایی"
"چطوره یچی سفارش بدی و باهم تو اتاق کنفرانس بخوریم؟"
"باشه. وقتی همه چی اماده شد بهت زنگ میزنم" لبخند زد. کای برگشت و لباش رو بوسید و کیونگسو ازاونجا رفت.
معمولا اون، شبِ قبل تو خونه غذا درست میکرد و هرروز میاورد سرکار و باهم تو اتاق کنفرانس کنارِ دفتر کای نهارشون رو میخوردن.
کای واقعا دوس داشت جفتش رو رستوران ببره. البته جمعهها چون پنجشنبه ها، کلاب تئاتر موزیکال میرفت و دیر برمیگشت و خسته میشد واسه همین نمیتونست یه غذای درست حسابی درست کنه.
گرچه بعضی وقتا یکم زیادی سرش شلوغ میشد که بره بیرون.
کیونگسو همینطور که داشت ظرف های کاغذی رو از پلاستیک بیرون میاورد و رو میز میزاشت و زیرلب اهنگ میخوند که در اتاق کنفرانس با ضرب باز شد و چانیول اومد تو.
آلفا نفس نفس زنان گفت "همه جا داشتم دنبالت میگشتم!"
کیونگسو با تعجب بهش خیره شد.
"باید کمکم کنی" چانیول دستاشُ رو شونهی کوچکتره گذاشت و به ارومی تکونش داد تا نشون بده قضیه تا چه حد جدیه.
"چ-چی شده؟"
"بکهیون فرار کرده"
چشمای کیونگسو درشت شدن "اون چیکار کرده؟"
کای از پشت سرشون با صدای خونسرد گفت "لطفا، لمس کردن جفتم رو تموم کن" و وارد اتاق شد.
چانیول قبلا ندیده بودتش ولی میتونست بوی الفا رو سرتاسر امگای مومشکی حس کنه.
"بله" دستاش رو از شونه های کیونگسو برداشت و پسره عقب رفت و کنار جفتش وایستاد.
کای ازش پرسید"خب چی میخوای؟"
"من آلفای بکهیونم و - "
کای ابروهاش رو بالا دادو با طعنه گفت "وااو، باهاش خوشبخت میشی"
"میدونم، به کمک نیاز دارم. اون فرار کرد و گفت داره میره خونه، ولی هیچ ایدهای ندارم که کجا زندگی میکنه..."
اون یکی آلفا با لحن ناراضی گفت"اون امگا باید سرجاش نشونده بشه. چطور بهش اجازه میدی همینجوری بره و هرکاری دلش میخواد انجام بده؟"
"اون... ناراحت بنظر میرسید..."
"به درک! باید ادبش کرد!"
کیونگسو نالید "کای، لطفا"
مرد جوون نگاهش رو به امگاش داد و با مهربونی گفت "عزیزم، من همیشه باهات خوبم چون لیاقتش رو داری"
"ولی اون دوستت... اگه مدرسهی امگاها هنوز وجود داشت خودت خوب میدونی که اون اولین نفری بود که اونجا فرستاده میشد"
چانیول که با طرز نگرش کای یه کوچولو وحشت کرده بود، جواب داد "فک نکنم رو بک کارساز باشه، اون تو این مورد خیلی سرسخته. حتما خودش رو میکشه"
مونده بود کای با امگاش چیکار کرده که اینطور راضی و مطیع شده بود.
کیونگسو، به آلفاش نگاه کرد و ازش پرسید "میتونم برم و باهاش حرف بزنم؟" کای دهن کجی کرد
"میتونم منطقی باهاش حرف بزنم. و من خیلی نگرانشم. خیلی نگران" اضافه کرد.
آلفاش آه کشید "خیلی خب، تا اونجا میرسونمت"
"اوه، نه تو سرت شلوغه من میتونم تا-"
"یا من میتونم برسونمش" چانیول پیشنهاد داد و سعی کرد یکم مفید باشه ولی اون نگاهی که کای سمتش روانه کرد میگفت اگه بدون اون با کیونگسو سوار یه ماشین بشه اروم و دردناک میکشتش.
"ترجیح میدم خودم برسونمت، ولی بیا اول سریع غذامونُ بخوریم، هوم؟"
کیونگسو سرش رو تکون داد و به چیدن بقیه غذاها روی میز ادامه داد. کای فقط نشست و نگاش کرد
چانیول ازش پرسید"باهات بیام؟"، نمیدوست الان دقیقا چیکار کنه
کیونگسو درحالی که ظرف جاجانگمیون رو باز میکرد جواب داد "اگه میخوایی بیا ولی فک نکنم بکهیون خوشش بیاد"
"پس صبر میکنم. لطفا هر خبری شد بهم زنگ بزن. میتونم شمارت رو داشته باشم؟"
کیونگسو یه نگاه به کای انداخت تا اجازه بگیره، که کای به ارومی سرش رو تکون داد.
یکم مونده بود چانیول با ناباوری پوزخند بزنه
YOU ARE READING
[Pᴇʀ Tʀᴀɴs] Nᴏᴛ Lɪᴋᴇ Tʜᴇ Oᴛʜᴇʀs 🐺
Fanfiction︿︿︿︿︿︿︿︿︿︿︿︿︿ │ │ │ │. ;; [🐺] ', - :;'. │ │ │ ✧ │ │ ◆ │ ✧ ◆ ╭══• ೋ•✧๑♡๑✧•ೋ •══╮ ✎ 𝘍𝘪𝘤 : Nᴏᴛ Lɪᴋᴇ Tʜᴇ Oᴛʜᴇʀs ✎ 𝘤𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦 : 𝘊𝘩𝘢𝘯𝘉𝘢𝘦𝘬 ✎Sɪᴅᴇ ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : KᴀɪSᴏᴏ, HᴜɴHᴀɴ, KʀɪsHᴏ ✎ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦 : Oᴍᴇɢᴀᴠᴇʀsᴇ, Rᴏᴍᴀɴᴄᴇ, ᴍᴘʀᴇɢ ✎𝘸𝘳𝘪𝘵𝘦𝘳 :...