وقتی بکهیون از خواب بیدارشد، واسه چند ثانیه وحشت کرد. اون تو تخت یه غریبه ، تو اتاقی که مال خودش نبود، و بویی که ..
اونجا بود که یادش اومد تو خونهی جفت جدیدش روی تختشِ و همهی نگرانی هاش با قدرت تمام برگشتن. بلند شد نشست و با یکم خجالت به یاد اورد که چجوری به محض اینکه اینجا اومده بودن گریه کرده بود، و همینطور که اطراف رو نگاه میکرد تو این فکر بود که چانیول یعنی کجاست
اون روی یه تخت کینگ سایز با روتختی آبی پررنگ نشسته بود. چند دست شلوار جین که بالاشون دوتا پارچه مخمل یکی طرح زرافه و یکی سگ و یه جفت جوراب بود، تو یه گوشه پرت شده بودن.یه گیتار الکتریکی هم مقابلِ دیوار کنارِ کمدِ جلوی تخت، بود. سمت راستش میتونست یه میز و صندلی تمیز و یه مبل دونفره که روش چندتا لباس و کتاب بود، ببینه. سمت چپش کمد بود و یه کیسِ گیتار باز شده. اتاق خیلی خوبی بود، فقط تا حدی بهم ریخته بود که نشون بده یکی اینجا داره زندگی میکنه. بکهیون یه بالش برداشت و توش نفس کشید و بوی آلفاش باعث شد آروم بگیره.
"چه مرگت شده؟" زیرلب از خودش پرسید و بالشتُ رو تخت پرت کرد.
اون پارت از ذهنش که تحت سلطهی خوی طبیعیش بود گفت، اون خیلی جذابه و من باید پیداش کنم و ازش عذر خواهی کنم
"نه تو این کارو نمیکنی" باز جواب داد، من اونو بیشتر از هرچی که تا حالا خواستم میخوام.
بکهیون یه نفس عمیق کشید. باخودش فک کرد که داره دیوونه میشه. هیچوقت همچین نیاز شدیدی واس انجام کاری که نمیخواست به دلایلی انجامش نده حس نکرده بود. حق با کیونگسو بود. جنگیدن باهاش اصلا کار سادهای نیس و هرچقد بیشتر که فک میکنه بیشتر نمیفهمه چرا از اول سعی داره با این حس بجنگه.
مث این میمونه، درحالی که به کیک خیره شدی سعی داری رژیم بگیری.
رفت بیرون که دنبال چانیول بگرده.
چانیول رو طبقه پایین درحالی که روی کاناپه با یه گوشی بالا سرش که بیشتر شبیه گوشیِ بکهیون بود، خوابیده پیدا کرد.
به چه دلیل کوفتیای گوشیم اونجاست؟ برش داشت و پیام هاش رو چک کرد، متوجه شد حدود ده پیام از کیونگسو داشته که مطمئن بود نخونده بودتشون. حس کرد از خشم شعله ور شده. به چه جرئتی تو یه چیزِ شخصی مث گوشی سرک کشیده؟
دلیلی رو که باید هرچه زودتر با طبیعتش میجنگید رو همونطور که چند دقیقه پیش فراموشش کرده بود به یاد آورد، با خشم نفس نفس زد
بعد از چک کردن ساعت (۳ صبح) گوشی رو تو جیبش کرد و یکراست سمت در رفت، بدون ثانیهای مکث از خونه بیرون زد. هیچ ایدهای از اینکه کجاست نداشت و همهی وسایل هاش رو تو دفترش جا گذاشته بود. به خودش لرزید، اون بیرون تاریک و سرد بود。☆✼★━━━━━━━━━━━━★✼☆。
مطمئن نبود کجا بره. کلید آپارتمانش همراهش نبود. خیلی زود بود که تو ساختمان کمپانی کسی رو پیدا کنه و نمیخواست به کیونگسو یا پدرومادرش زنگ بزنه
به هیچ وجه تو مود شنیدن نصیحت نبود.
درحالی که فک میکرد چیکار کنه یکم قدم زد،یهو احساس گرما کرد و یجورایی نااروم شد. اون فقط میخواست بره خونه. میتونست به سهون زنگ بزنه، میدونست اون بتا بهش سخت نمیگیره یا شاید.. چرا اینقد گرم شد؟ یهو سرجاش وایستاد. اوه، نه امکان نداره..
چجوری فراموش کرده بود؟ داشت میرفت تو هیتی که امگاها یکم بعد از پیدا کردن جفتشون میرن. اون ساعت ۳ صبح وسط یه خیابون نامعلوم درحالی که جایی واس رفتن نداشت، داشت میرفت تو هیت. یهو یکی بازوش رو کشید و به دیوار چسبوندش، با صورت یه آلفای غریبه روبه رو شد. بکهیون میتونست بوی شراب رو ازش حس کنه.
"ببخشید؟!" سعی کرد کنارش بزنه ولی فایدهای نداشت. مرد حتی تو وضعیت مستیش هم زیادی واسش بزرگ بود.
"یه امگای مارک نشده وسط هیتش تو خیابون چیکار میکنه؟ یعنی اینقد واس یکی بی قرار شدی؟" خندید و گردنش رو بو کشید
"خیلی خوش شانسی که من اینجام"
"بزار برم!" بکهیون داد زد و تاجایی که میتونست دست و پا زد، ولی مرد به راحتی مچ دستاش رو گرفت و با یه دستش رو دیوار نگه داشت
مرده با عصبانیت گفت "خفه شو!" و بهش سیلی زد.
تو چشماش جوشش اشکاش رو حس کرد و بستشون. میخواست به فرم گرگش تغییر شکل بده که صدای یه غرش بلند رو شنید و اون غریبه ازش دور شد
چشماش رو باز کرد دید چانیول در حال کتک زدن اون یکی گرگِ و یچی شبیه به "مال منِ" رو نعره میکشه.
غریبه بدون اینکه نگاهی به عقب بندازه از اونجا فرار میکنه.
چانیول وقتی برگشت سمتش، نرم شد.
"بک ... اوه خدای من" وقتی بهش نزدیک شد و هیتش رو که لحظه به لحظه بدتر میشد رو حس کرد بی نفس گفت
"چرا اونجوری فرار کردی؟! تقریبا آسیب دیدی! بهت گفته بودم تو اتاقم بمون!"
پشت بکهیون هنوزم به دیوار چسبیده بود و نفساش داشتن نامنظم میشدن
"میخواستم برم خونه"
"تو خونه بودی! حالا بیا بریم!" بازوش رو گرفت تا بتونه راه بره ولی بکهیون با تموم توانی که داشت مقاومت کرد. چانیول ولش کرد و نفس عمیقی کشید
"بک، لطفا میدونی که اگه باهام نیایی چه اتفاقی میوفته" امگا نگاهش رو برگردوند
اون میدونست هیت که شروع میشد هیچ راهی واس متوقف کردنش نبود و تحمل کردنش بدون یه جفت خیلی سخت و دردناک بود. چانیول دستش رو جلو اورد و بکهیون نتونست هیچ راه دیگهای پیدا کنه. گرفتش.。☆✼★━━━━━━━━━━━━★✼☆。
YOU ARE READING
[Pᴇʀ Tʀᴀɴs] Nᴏᴛ Lɪᴋᴇ Tʜᴇ Oᴛʜᴇʀs 🐺
Fanfiction︿︿︿︿︿︿︿︿︿︿︿︿︿ │ │ │ │. ;; [🐺] ', - :;'. │ │ │ ✧ │ │ ◆ │ ✧ ◆ ╭══• ೋ•✧๑♡๑✧•ೋ •══╮ ✎ 𝘍𝘪𝘤 : Nᴏᴛ Lɪᴋᴇ Tʜᴇ Oᴛʜᴇʀs ✎ 𝘤𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦 : 𝘊𝘩𝘢𝘯𝘉𝘢𝘦𝘬 ✎Sɪᴅᴇ ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : KᴀɪSᴏᴏ, HᴜɴHᴀɴ, KʀɪsHᴏ ✎ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦 : Oᴍᴇɢᴀᴠᴇʀsᴇ, Rᴏᴍᴀɴᴄᴇ, ᴍᴘʀᴇɢ ✎𝘸𝘳𝘪𝘵𝘦𝘳 :...