s i x

3.7K 584 46
                                    

                         ♥︎    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

                         ♥︎    

"من نمی تونم به یه مرد غریبه برای مراقبت از پسرم اعتماد کنم!!!..." جونگ کوک گفت...

فقط تصور اینکه جیمین با یه مرد دیگه و نه اون...! خوشحاله... قلبش رو به درد می آورد...و خیلی بدتر اینکه پسرش مرد دیگه ای رو مرد...دادا...صدا می کنه!

میدونست که رفتارش خودخواهانه و غیر منطقیِ..! ولی نمی تونست ازش دست بکشه و کاری براش بکنه...

"ن.نه...اون پدرخوندش نیست...وقتی جیوون رو داشتم|به دنیا آوردم| به من کمک کرد...اون زمان من هیچ چیزی نداشتم...بخاطر همین اون کمکم کرد و اجازه داد تا جیوون... پاپا صداش کنه...اون رو مثلِ پسر خودش دوست داره...!"

جیمین حالا هق هق گریه می کرد...خیلی خجالت زده و شرمنده بود...

دستاش که روی پیراهن جونگ کوک بود...حالا روی صورتش قرار گرفته بود تا اشکاش رو پنهون کنه...

پسری که مقابلش بود با سردی و بی رحمی اون و پسرش رو رها کرده بود...!

"من هیچی نداشتم...نه پول...نه شغل...اگه جین هیونگ نبود من تا الان مرده بودم!"

جیمین با زجه گریه می کرد...قلبش شکسته بود...

اون مصمم بود که به خوبی از پسرش مراقبت کنه ولی هیچ چیز...اون هیچ چیز نداشت...!

جونگ کوک سرجاش ایستاده بود با چشمای شوکه و بیرون زده به جیمین نگاه میکرد...

دیدن جیمینش توی اون حالت براش فوق‌العاده دردناک بود...!

دست توی موهاش برد و به عقب کشیدشون...

با ناراحتی قدمی برداشت و به سمت دیگه ای رفت...

جرعت نمی کرد که به جیمین دلداری بده...!

اون خیلی عصبانی بود...!

نه از جیمین...

نه از دکتر...

از خودش!

فقط با همین حرفای جیمین می‌تونست غش کنه و همین جا از حال بره...

نمی تونست تصور کنه که اونا چطور زندگی کردن...

فقط با دیدن آپارتمان خیلی کوچیک و قدیمی که توی اون زندگی می کنن...
جونگ کوک بیش تر از قبل از خودش متنفر می شد...!

برای سه سال اون دوتا واسه اینکه گرم بمونن باید هم رو بغل میگرفتن...و توی یه آپارتمان قدیمی و ناامن زندگی میکردن...!

عجب مرد بی عرضه و لجنی بود...!

Abandon | KookminWhere stories live. Discover now