♥︎
چند دقیقه بعد جیمین روی تخت کینگ سایز اتاق خوابش برد...
جونگکوک بیبی کوچیکشون رو هم کنارش خوابوند...
بوسه نرمی رو پیشونی پسر جون تر نشوند و روی اونا رو با پتوی ضخیمی کاور کرد.
یه بار دیگه پیشونی جیمین رو بوسید و به پسرشون خیره شد.
لپ های تپلش صورتی شده بودن...بنظر میرسید که حالش بهتر و تبش قطع شده.
چندتا بالشت آورد و اطراف تهوون قرارداد تا موقع خواب از تخت نیافته و بعد کنارش دراز کشید.
"جیوونا...پسرِ من...بیبیِ من...بالاخره شما رو برگردوندم...ددی از اینکه تنهات گذاشته و ترکتون کرده متاسفه"
جونگکوک درحالی که گونه پسرش رو به آرومی لمس و ناز میکرد کنار گوشش به نرمی زمزمه کرد و بعدش کنار هر دو اونا به خواب رفت.
روز بعد جیمین دیر تر از همیشه با یه سردرد شدید از خواب بیدار شد.
به اطرافش نگاهی انداخت...ابروهاش به هم گره خوردن ؛ اون دیگه توی آپارتمان قدیمیِ خودش نبود...
این باعث شد که یادش بیاد...دیروز جونگکوک اون و پسرش رو به اینجا آورده بود ؛ ولی جیوون کجاست؟!
جیمین پنیک کرده بود!
"جیوون! بیبی کجایی؟؟؟"
سعی کرد با آروم ترین لحنی که ممکنه پسرش رو صدا کنه...
از تماس پاهاش با کف سرد اتاق لرزی کرد.
پسرش توی حموم یا اتاق لباسای جونگکوک نبود...
پسر مو مشکی از اتاق بیرون زد و هوسوک رو پیدا کرد.یکی دیگه از مردای مورد اعتماد جونگکوک.
پشت در ایستاده بود بنظر میرسید میخواد در بزنه...
"جونگکوک کجاست؟؟؟...پسرم رو کجا برده؟"
جیمین با ناامیدی ازش پرسید.
"رئیس خیلی وقته جیوون رو برده"
"برده؟...کجا؟!"
"بهم بگو پسرم رو کجا برده؟؟؟"
......
از طرف دیگه ، جونگکوک صبح پسرش رو بیمارستان برد تا باچکاپ کردنش از خوب بودن حالش مطمئن بشه
اون رو به یه فروشگاه لوکس برد و درحالی که جیوون رو توی بغلش نگه میداشت خرید میکرد...
همه کسایی که توی فروشگاه بودن با شگفتی و کنجکاوی به اون نگاه میکردن.
تا پیش از این مطمئن بود که بخاطر تیپ و ظاهر فوقالعاده و شهرتش نگاه همه بهش دوخته میشه...
ولی اینبار توجه همه به پسرِ بیزینس من هات جلب شده بود.
جیوون اطراف جونگکوک اصلا احساس ترس و ناراحتی نمی کرد...در عوض کنارش حس امنیت و آرامش داشت.
اون می تونست از چشمای مرد خوشتیپ بخونه که براش هیچ خطری نداره
جیوون بااینکه کوچیک بود ولی بخوبی نگاه جونگکوک براش آشنا بود...
و توی اون چشم ها فقط دو چیز میدید...عشق و پرستش!
YOU ARE READING
Abandon | Kookmin
Fanfiction-جونگ کوک...جیمین و پسرشون رو ترک می کنه و میره!...حالا بعد از چهار سال دوباره جیمین رو می بینه!... تاپ : جونگ کوک باتم : جیمین -این بوک امپرگ است!...پایان خوش! -ترجمه شده و تمامی حقوق آن متعلق به نویسنده است...