part 4

52 14 9
                                    

تقریبا دو ساعت از حرکت قطار میگذشت و توی این مدت یونهو و یوسانگ تقریبا همچیز رو برای اون دوتا توضیح داده بودن؛ از گروه بندی ها که به گتل ها، رایزل ها، لابوس ها و امورتات ها تشکیل میشد گرفته، کارهایی که قرار بود داخل مدرسه بهشون یاد داده بشه وطبقه بندی خاندان های خوناشام ها تا شایعاتی که در مورد هونگجونگ و وویونگ وجود داشت. همه رو توضیح داده بودن و اون دو فکر میکرد که هر لحظه ممکن سرشون بخاطر این حجم از طلاعات و تغییری که داخل زندگیشون به وجود اومده بود منفجر بشه چون، آخه محض رضای خدا اینکه بری تو ی کلبه و بعد از دنیای خوناشام یا ب قول خودشون ماوراء سردر بیاری یکم زیادی غیر واقعی و تخیلی بود ولی اون دوتا الان اینجا بودن و نه تنها رو به روی دوتا پسر خوناشام نشسته بودن و باهاشون دوست شده بودن بلکه خودشون هم از همین خوناشام ها بودن...
+پووووف...مخم دیگه نمیکشه این..این یکم زیادی غیر قابل باور....
×موافقم...خیلی موافقم
هونگ آرنج هاش رو روی پاهاش گذاشت و سرش رو بین دستش گرفت و درگیر مرور همه اطلاعاتی شد که بهش داد شده بود، و از اون طرف هم وویونگی بود که سرش رو به پشتی صندلیش تکیه داده بود و برای آرومتر شدن چشم هاش رو بسته بود و نفس های عمیق میکشید.
جوع یکم زیادی سنگین شده بود و این باعث شد که یوسانگ و یونهو نگاهی از گوشه چشم بهم بندازن و بعد نگاهش رو به دو پسر سردرگم رو به روشون بدن و در سکوت بهشون نگاه کنن.
با ساف نشستن پسر بزرگتر نگاه هر سه فرد دیگه به اون داده شد و جونگم با کلافی چنگی به موهاش زد و اون هارو به عقب هول داد که همون لحظه یاد حرف وویونگ افتاد که اول ورودشون به اینجا بهش گفته بود که موهاش ابی شده؛ گوشیش رو از جیبش در اورد و دور بینش رو باز کرد و اون رو روی سلفی گذاشت و نگاهی ب چهرش کرد و...
باورش نمیشد موهاش به صورت کامل و یک دست ابی شده بودن!
دستش رو پایین انداخت و با دهنی باز نگاهش رو بین سه پسر چرخوند و دوباره به چهر خودش داخل صفحه گوشی نگاهی انداخت؛ اگه میخواست رو راست باشه واقعا از رنگشون خوشش اومده و الان که فکر میکرد با خودش میکرد که چرا قبلا موهاش رو رنگ نکرده بود.
¥هیونگ میشه اروم تر حرف بزنی و اینکه تو جذاب نشدی، تو کیوت شدی
یوسانگ با حالت پوکر جملش رو گفت و بعد از سر تکون دادنی نگاهش رو به بیرون داد.
هونگجونگ دهنش رو باز کرد تا جواب اون گربه فسقلی و بی ادب رو به که با تقه ای که به در کوپه خورد حرفش داخل دهنش ماسید و کلا بیخیال گفتنش شد.
^ بفرمایین
یونهو با صدای بلندی اعلام کرد و با کنار رفتن در پسر ریز جسه ای با قد کوتاه و موهایی مشکی و لبای تقریبا درشت و چشم هایی درشت و کشیده ظاهر شد که با لبخند داشت به اونا نگاه میکرد.
& یونهویاااااااااا
پسر ریز جسه بلا فاصله با دادی که زد به سمت یونهو حمله ور شد و خودش رو داخل بغل اون پرت کرد و باعث خنده بلند یونهو شد و این وسط جونگ و وویونگ بودن که با ی حالت  وات د فاک که کمی ترس هم باهاش قاطی شده بود به اون دوتا نگاه میکردن و یوسانگم طبق معمول پوکر به جمع خیره شده بود!
&ام...فکنم خراب کردم...
پسر که تازه متوجه سه شخص دیگه ای هم که داخل کوپه حضور داشتن شده بود از یونهو جدا شد و بعد روبه جمع شروع به حرف زدن کرد "
& ام خب...من یونجونم...چوی یونجون ببخشید اگه ترسوندمتون  و همینطور به خاطر بی ادبیم...دیگه اینکه ام...خب از دیدنتون خوشبختم
و در اخر لبخندی چاشنی حرفش کرد.
¥نیاز نیست هر بار که یونهو رو میبینی مثل سیل زده ها هجوم ببری ستمش یونی و اینکه ایشون که موهاش ابی هونگجونگ و اون یکی بیبی بویی که کنارش وویونگ...یونجون بچه ها بچه ها یونجون . خب دیگه آشنا شدین مبارک باشه
یوسانگ اونقدر سری همه جمله هاش رو گفت که هیچ کس جرعت اینکه وسط حرفش بپر رو نکرد حتی وویونگی که با بیبی بوی خطاب شدن تقریبا پنچ تا اروم 404 رو رد کرد بود.
همه با تعجب به پسر مو بلوند نگاهی انداختن و کل کوپه برای چند ثانیه غرق سکوت شد و بعد با نگاهی که یوسانگ به اون چهار تا کرد...صدای خنده هایی بود که کل کوپه رو پر کرد بود
از طرفی یونجون که روی  زمین نشسته بود و دلش رو گرفته بود میخندید از طرفی وویونگ که روی صندلی دراز شده بود و قهقه میزد و هونگی که بخاطر شدت خندش تعادلش رو از دست داده بود و افتاد بود روی وو و یونهو و یوسانگ که به هم تکیه داده بودن و ریز ریز میخندیدن.
یوسانگ همون طور که داشت جلوی خندش رو میگرفت گفت"
¥باشه باشه..بسه اخ مامان دلم...بسه دیگه شورش در نیارین
جمله آخرش رو خیلی جدی و با صدای بلندی گفت ک باعث قطع شدن خنده همه شد و خب...اره یوسانگ همین بود میتونست به همین سرعت و راحتی تغییر مود بده و باعث تعجب همه بشه.!(بچم خیلی منه:/)
با توقف یهویی قطار وویونگ با تعجب خودش رو کشید و از پنجره به بیرون نگاه کرد و با دیدن ی سکوی جدید رو به پسرا کرد"
×الان باید پیاده بشیم؟
با این حرفش یونجون سرش رو به دو طرف به معنی نه تون داد و جوابش رو داد"
& نه اینجا ایستگاه دارکسی...بهتره بگیم ایستگاه قصر...
×او...
این تنها حرفی بود که از دهن پسر خارج شد و بعد از اون بلند شد و در رو باز کرد ، سرش رو بیرون برد تا سری بکشه که باعث بخورد صورتش با سینه کسی و به فاخ رفتن بینیش شد.
×هعی مگه کوری مرد گنده زدی بینیمو به چخ دادی عوضی
از اونجایی که قد شخصی که بهش خورده بود بلند بود مجبور شد سرش رو کمی بالا بیاره تا بتونه چهره اون فرد رو ببینه.
پسر قد بلند با موهای قهوه ای چشمای کشیده و لباش درشت بهش خیره شده بود و اون اخمی که بین ابرو هاش بود چهرش رو واقعا ترسناک میکرد.
فرد قد بلند توی صورتش خم شد و با صدای بمی حرفش رو زد"
€میخواستی بیشتر مراقب خودت باشی جوجه اردک!
با لقبی که بهش نسبت داده شده بود ابرویی بالا انداخت و خواست جواد مرد رو بده که دستی روی شونش نشست و اونو عقب کشید و بعد از اون پشت هیکل فردی مخفی شد؛ از روی قدش متوجه اینکه اون یونهو بوده شد و با خم کردن سرش متوجه نگاه ترسناک و غضب آلودش به فرد روبه روش شد که باعث شد یک لحظه بترسه"
^ چی از جونش میخوای مینگی
با صدای اروم ولی ترسناکی گفت  که باعث شد وویونگ قدی به عقب برداره و به یونجون و جونگ و یوسانگ بخوره که دقیقا پشت سرش وایساده بودن و به یونهو و اون پسر برنزه رو به روش که حالا فهمیده بود اسمش مینگی نگاه میکردن.
مینگی سرش رو پایین انداخت و پوزخند صدا داری زد، همونطور که سرش رو بالا میورد گفت"
€پس این جوجه اردکم رفیق تو...ببینم نکنه سازمان حمايت از باتم ها راه انداختی و من خبر ندارم؟ هرچند که کل مدرسه دوستای تون...چرا که نه هرچی نباشه تو  فرشته نجات مدرسه ای
و با پایان جملش پوزخندی ب چهره عصبی یونهو زد.
^فقط گورتو گم کن.. و مثل ی توله گرگ خوب از اینجا برو مینگی
مینگی نفس عمیقی کشید و صاف تر وایساد و کت چرمش رو کمی عقب داد و دستش رو داخل جیبای شلوارش کرد و نفسش رو توی صورت یونهو ول کرد"
€هوممم...و اگه نخوام چی یونهو شی؟
یونهو شی رو با حالت مسخره ای گفت که باعث مشت شدن دست های پسر مو مشکی شد
^باشه نرو..ولی خودت خواستی گرگ عوضی
و مشته یونهو بود که روی گونه مینگی خوابید و بعدش هم دعوایی که کسی جرعت دخالت در اون رو نداشت...

The cottage Where stories live. Discover now