نگاه هر دو نفر به چشمهای زن قد بلند گره خورده بود.
جین که برخلاف صد سال پیش اینبار با جرات بیشتری سر جاش ایستاده بود، محکم انگشتانش رو بین انگشهای نامجون گره زد و نفس عمیقی کشید، بعد از اومدنشون به چوکوتگا هر دو ترس زیادی رو تجربه کرده بودن._ آگون و بلو سان؟ منتظرتون بودیم!
نگاه جین برای لحظه ای رنگ تعجب گرفت:
_ چی؟زن ردای بلند و سفیدش رو کنار زد و به موهای نقره ای نامجون خیره شد، لبخندی زد و یکی از ابروهاش رو بالا انداخت:
_ شعله های درونت رو حس میکنم آگون، تو دوباره داری روشن میشی.
_ از چی حرف میزنی؟_ سرگی این تاریخ رو پیش بینی کرده بود و ازم خواسته بود توی همچین روزی منتظرت باشم.
جین دست نامجون رو رها کرد و قدمی به جلو برداشت در حالی که برعکس صد سال پیش دیگه ترسی از این زن نداشت با نگاهی ریزبینانه نگاهش کرد:
_ چه اتفاقی قراره بیوفته؟_ تغییر...بزرگترین اتفاقه بلوسان!
پوزخندی زد و جفت ابروهاش رو بالا انداخت، این زن انقدر مودبانه صداش میزد؟ بعد از سالها عذاب و جدایی ای که بین این دو نفر انداخته بودن، باید اینطور عجیب رفتار میکردن؟
_ فرماندار یونتاراراک! فکر میکنم وقتشه همه چیز و توضیح بدین درسته؟
زن با لبخند به سمت نامجون برگشت و اینبار به عقب قدم برداشت، باید میگفت، سرگی میدونست همچین روزی سر میرسه و حالا اونها باید دلیل زنده بودنشون رو میفهمیدن.
روی مبل بزرگی که وسط سالن قرار داشت نشست و به چهره ی هر دو مرد خیره شد.
_ از اینجا به بعد کار شما انتظاره، باید منتظر شهردار باشیم.
_ برای چی؟!مینی یونتاراراک نفسی گرفت و در حالی که موهای بلوندش رو به پشتش هدایت میکرد گفت:
_ میدونید خون آشام ها اولین بار چطور به قدرت و استقلال رسیدن؟
_ چطور؟
جین با اخمهای درهمش جواب داد:
_ تاریخ استقلال خون آشامها...کتابش همه جا هست...با زیاد تر شدن گرگینه ها بعد از خون آشامها، طی یه قرار داد اونها بخش هایی از روسیه رو برای حاکمیت انتخاب کردن.
تک خنده ای کرد و سرش رو به تاسف تکون داد، این زن از معدود افرادی بود که حقیقت رو میدونست.
_ میدونین چطور شهرداری مسکو بهترین شهر روسیه به خونآشام هایی مثل پدر سرگی رسید و بعد از اون موروثی شد؟ مطمئنا خبر ندارین._توی کتاب نوشته بود، که اونها یه رای گیری انجام دادن و پدر سرگی از رقیبش برد...رقیبش...
مینی لبخند دیگه ای زد و به چشمهای نامجون خیره شد._ کیم هانسه...پدر بزرگ تو...کیم نامجون اون یه گرگینه بود که میخواست شهردار مسکو بشه.
مرد با چشمهای درشت شده به چشمهای گرگینه ی مقابلش خیره شد، این زن از چی حرف میزد؟
_ چطور؟ چرا من چیزی از خانوادهم نمیدونم؟
جین که گیج شده بود با فرو رفتن توی افکارش شروع به قدم زدن کرد.
YOU ARE READING
Moscow S2 | Hopemin، Vkook Completed
Fanfictionفصل دوم: Moonrise طلوع ماه... توی شهری مثل مسکو چه معنایی میتونست داشته باشه؟ خون آشام ها فرزندان ماه بودن...اما چی میشد اگه ماه پای فرزندان ارشدش رو با ماجرا باز میکرد؟ تهیونگ سوبایانین شهردار فعلی مسکو، باید به همراه برادرش به جنگ با آشوب های آی...