Chapter 20

2.3K 479 162
                                    

سئول، کره ی جنوبی، ۲۹ آگوست ۲۰۶۶

_ مطمئنی آدرس و درست گرفتی؟
بی حوصله سرش رو به شیشه تکیه داد و نفسش رو به بیرون فوت کرد.
_ میدونی چند بار پرسیدی؟

پسر جوانتر با اخمهایی که حتی یک لحظه پیشونیش رو ترک نکرده بودن به نیمرخ مرد کنارش زل زد:
_ ازت بعید نیست که بازم گند زده باشی.
نامجون کلاه لبه دارش رو از روی سرش برداشت و به سمتش برگشت، ده دقیقه ای بود که سوار اتوبوس شده بودن تا به آدرسی که تقریبا جزو محله های فقیر نشین سئول بود برن.

باید اون دختر بچه رو پیدا میکردن، دختر بچه ای که شاید تنها راه نجات جیمین از دردی که میکشید بود...
_ آدرس درسته آقای بلوسان...انقدر روی مخ من نباش.
جین که توی چند روز اخیر نتونسته بود حتی کمی قلبش رو با گرگینه ی رو بروش صاف کنه زیر لب به زبان فرانسوی چیزی گفت که نامجون متوجهش نشد.
_ غر نزن، همه چی درست میشه!

_ بهم خبر رسوندن، کاپین از نادزیاژدا مجوز ساخت و ساز توی مسکو رو گرفته...این یعنی به احتمال زیاد تصمیم به تصرف مسکو داره و باید کم کم این کار رو بکنه! شاید میخواد با ساخت یه ساختمان فرمانداری جدید شروع کنه.

با ابروی بالا رفته به سمتش برگشت و گفت:
_ این خبرا رو کی به تو میرسونه؟ میدونی که تمام راه های ارتباطی کنترل میشه!
نیشخند صدا داری زد و بدون اینکه نگاهش کنه جواب داد:

_ صد سال آگون...من صد سال توی فرانسه زندگی کردم، کار و کاسبی ای که سرگی برام ساخت تا به کمکش بتونم جمعیتی از برده ها رو نجات بدم باعث شد بیشتر حواسم به اطرافم باشه...فکر نمیکنی که اون عمارت تنها خونه ی من باشه؟

نامجون که خودش هم تونسته بود همچین چیزی رو حدس بزنه با تکون دادن سرش از پشت شیشه به خیابان خیره شد.
_ درسته صد سال وقت داشتی که خوش بگذرونی و برای خودت اسم و رسم جدید درست کنی بلو سان.
کلمه ی آخر رو تقریبا با طعنه گفت و دستش رو توی جیب شلوارش برد، شیشه ی کوچکی رو از جیبش خارج کرد و نگاهی به ماده ای که مقدار کمی ازش مونده بود انداخت.
_برای مصرف این ماهت کم نیست؟

این حرف چیزی بود که از فکر خودش هم گذشته بود.
گرگینه هایی که توی شهر ها زندگی میکنن، باید ماهانه دارویی رو به خودشون تزریق کنن تا از تبدیلشون جلوگیری بشه، اما مقدار دارویی که نامجون به همراهش داشت ممکن بود باعث بروز مشکلاتی بشه.

_ چیزی نیست احتمالا تا زمان کامل شدن ماه برمیگردیم به مسکو.
_ آگون!
با حرف جین به سمتش برگشت و توی چشمهای نگرانش خیره شد:
_ چیزی شده؟
_ حالت خوبه؟ ما قرار نیست برگردیم به مسکو ما باید تا زمان برداشته شدن قانون ورود و خروج، همینطور صرف نظر گرگینه های سیاه از تحت تعقیب بودنمون اینجا بمونیم.

چند لحظه ای در سکوت نگاهش کرد، اثرات نزدیک شدن به ماه کامل کم کم شروع میشد و فراموشی های کوتاه یکی از اونها بود.
نفس عمیقی کشید و با تکیه دادن سرش به صندلی اتوبوس، چشمهاش رو بست.

Moscow S2 | Hopemin، Vkook Completed Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon