بازهم همون داستان قدیمی ، همون شب هایی که جانگکوک به شدت ازشون متنفر بود ، اما خب ......
چیکار میشد کرد ؟
این زندگی ای بود که سرنوست براس رقم زده بود ، و اون هم باید این و میپذیرفت .
با بوسه ای که تهیونگ زیر گردنش کاشت به خودش اومد و ناله ی ریزی کرد .
خیلی وقت بود که این معاشقه شروع شده بود و اونا وسط ماجرا بودن .تهیونگ : ناله کن ........ ناله کن جانگکوک
و با این حرف مسقیم به پروستاتش ضربه زد و جانگکوک ناله جیغ مانندی سر داد و زمزمه کرد :
جانگکوک : دارم.........آهههههه........دارم....م....میام
و همون موقع بود که تهیونگ دم گوشش زمزمه کرد :
تهیونگ : یکم صبر کن بیبی ....... منم دارم ... آه ...دارم میام میام
و به ضربه زدن ادامه داد .
تهیونگ : آه .... لعنت بهت جانگکوک ....... خیلی تنگی ..... خیلی تنگی ولی من هنوز بعد از سه سال به این عادت نکردم .
و بعد از این حرف بود که هردوشون با هم کام شدن ، تهیونگ توی کاندوم و جانگکوک روی شکم خودش .
تهیونگ بوسه ای روی لبای جانگکوک کاشت و ازش بیرون کشید .
کاندوم رو در اورد و توی سطل اشغالی کنار تخت انداخت .
روی تخت دراز کشید و جانگکوک رو توی اغوش کشید .
هردوشون توی دنیا ی خودشون بودن ، تهیونگ توی دنیای لذتش سیر می کرد و جانگکوک توی عالم بدبختی هاش ، بی خبر از یه جفت چشم کوچولو که از توی قفل در شاهد تمام ماجرا بوده ، از اول تا اخرش .****************
با صدای نجوای کسی توی گوشش از خواب بیدار شد .
یکم که دیدش واضح تر شد تونست آجومایی رو ببینه که نگران بالای سرش ایستاده بود .آجوما : آقا ، جناب جانگکوک ، آقااااااا
جانگکوک : بله آجوما ، بیدارم...... چیشده؟
با لحن خسته و صدای خشداری پرسید و آجوما در جواب سوالش فقط یه اسم گفت :
آجوما : جونگ مین
و همون لحظه بود که جانگکوک مثل شزم از جاش پرید و تازه اون موقع بود که تونست صدای گریه ها و جیغ های جونگ مین رو بشنوه .
سریع بلوز و شلوارش رو از روی زمین چنگ زد و با ملافه ای که دور خودش پیچیده بود به سمت اتاق لباس پا تند کرد .
با سرعتی که هیچوقت از خودش ندیده بود لباس هاش رو پوشید و ملافه رو همونجا ول کرد .
با دو خودش رو به اتاق پسرش رسوند و پسرش رو در حالی دید که روی تخت دراز کشیده و با تمام توان جیغ میزنه و گریه میکنه و صورتش از فشاری که به خودش اورده قرمز شده .
سریع به خودش اومد و جونگ مین رو بغل کرد و تکونش داد .
در همون حالت روبه آجوما کرد و پرسید :جانگکوک : چیشده ؟
اجوما : نمی دونم اقا تقریبا از ده دقیقه پیش بیدار شدن و دارن گریه می کنن ، هر چقدر هم تلاش کردم بخوابونمشون نتیجه ای نداد .
جانگکوک بانگرانی به پسرش نگاه کرد و اون رو روی دستش خوابوند .
روبه اجوما گفت :جانگکوک : میشه اون دارویی که دکتر بهش داده بود رو با یکمی شیر گرم مخلوط کنی و برام بیاری بالا ؟
آجوما فقط به یک سر تکون دادن اکتفا کرد و از اتاق بیرون رفت .
اما جانگکوک از این خبر نداشت که مشکل پسرش دل درد یا هرچیز دیگه ای نیست .
مشکل جونگ مین خیلی جدی تر از این حرفا بود .در همون حین که منتظر آجوما بود جونگ مین رو روی دستش تکون می داد و توی گوشش حرفای قشنگ نجوا می کرد .
جانگکوک : پسرم ، عزیزم ، نمی خوای به مامان بگی چی شده ؟
و جواب جونگ مین فقط گریه های پشت سر هم و متوالیش بود .
جانگکوک با حالت زاری گفت :
جانگکوک : آخه عزیز دلم تو وقتی گریه می کنی که من متوجه نمیشم چی میخوای .و پشت بند حرفش بوسه ای روی دست های پسر کوچولوش که روی لباسش مشت شده بود کاشت .
بالاخره بعد از سپری شدن چند دقیقه که برای جانگکوک به اندازی چند سال گذشت آجوما با شیشه شیری که توی دستاش بود وارد اتاق شد .
تهیونگ شیشه شیر رو از دستای آجوما چنگ زد و به دهان جونگ مین نزدیک کرد و جونگ مین هم اوم رو با اغوشی باز پذیرفت .
بالاخره اون صداهای وحشتناک گریه ی جونگ مین خوابید و چند لحظه ی بعد تنها صدای میک زدن هاش به شیشه شیر بود که توی اتاق طنین انداز شد .اما این اخر ماجرا نبود ، از اون به بعد کار هرشب جانگکوک همین بود ، جونگ مین حوالی صبح بلند می شد و گریه می کرد . و حتی این اتفاق به قدری ادامه پیداکرد که دیگه داروی خواب آور هم روی جونگ مین اثر نمی کرد .
♡پایان پارت چهارم♡
♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤
سلام بچه ها!!!!!
من اومدم
امیدوارم که این پارت رو دوست داشته باشید
و یه معرفی کوچولو موچولو هم داریم😉🌸معرفی می کنممممم:
کیم جونگ مین ملقب به مینی
دوسالشه
YOU ARE READING
In your hands (vkook)
Romansaداستان ما دربارهی جئون جانگکوک پسری پاک و مظلوم و کیم تهیونگ رییس بزرگترین باند مافیای سئول که از قضا عاشق و دلباخته ی جئون جانگکوک داستان ماست. تهیونگ بعد از اعتراف به جانگکوک به عنوان دوست پسر رسمیش شناخته میشه ولی......... چی میشه اگه جانگکوک ش...