1.What Happend?!

249 46 5
                                    

یه اتفاق احمقانه باعث شده بود همه چی بهم بریزه. به خاطر همین کودی همیشه اصرار داشت وقتی مسته کسی نزدیکش نشه.
یه بوسه باعث شده بود دیگه نتونه تو چشم های بهترین دوستش نگاه کنه و باهاش حرف بزنه.

- کودی؟ آماده ای؟ برداشت آخر صحنه ی شما سه نفره.

با تکون دادن سرش به کارگردان فهموند که آمادست و از روی صندلی پارچه ای که اسمش روی پشتی هک شده بود، بلند شد. برداشت آخر، باید با دست های قفل شده با زنجیر، وسط جنگل، می ایستاد و بوسه ویکتوریا و دیلن رو تماشا می کرد.

دست هاش رو صاف نگه داشت تا ساموئل با زنجیر قفلشون کنه. ساموئل سر دیگه ی زنجیر رو به دیلن داد؛ کسی که وقتی داشت زنجیر رو از ساموئل می گرفت یه تماس چشمی کوتاه با کودی داشت و همین باعث شد افکار جفتشون نبض دار بشه.

- آماده؟ صدا رفت، تصویر رفت... اکشن!

با دستور کارگردان، دیلن و ویکتوریا بهم نزدیک شدن.

- لیام، من از دستت نمیدم؛ به هیچ قیمتی!

وقتی دست ویکتوریا به آرومی روی گونه ی دیلن کشیده شد، اون بالاخره تونست کمی افکارش رو جمع و روی کارش تمرکز کنه.

- هیچ چیز نمی تونه ما رو از هم جدا کنه هیدن، قول میدم!

دیلن به آرومی سرش رو کج کرد و لب های ویکتوریا رو بین لب های سردش گرفت. بوسشون برای دوربین ها رنگ احساس گرفت و به آرومی لب هاشون رو هم لغزید.
بعد از چند ثانیه به آرومی از هم جدا و توی چشم های هم دیگه خیره شدن.

- می خواید تنهاتون بذارم تا راحت باشید؟ اوه... درسته... نمی تونم!

کودی بعد از گفتن دیالوگ اولش، زنجیرها رو با حرص ساختگیش کشید.

- چون عین یه سگ بسته شدم!

دیلن طبق نقشش جمله ی آخر رو گفت.

- خفه شو!

و دوربین بعد از فیلم برداری دقیق از حالت چهره و چشم های عصبی کودی که برای اولین بار بعد از اون اتفاق، عمق چشم های دیلن رو نشونه رفته بودن، به دستور کارگردان استاپ کرد.

- کات. عالی بود بچه ها؛ ساموئل کودی رو باز کن؛ خسته نباشید.

دیلن و ویکتوریا بعد از کات، از هم فاصله گرفتن؛ ویکتوریا لبخند پهنی به لب داشت اما دیلن، هنوز نقش چشم های عصبی کودی رو توی خط فکریش می چرخوند.

- دیلن؟ هی با توام؛ یکم آبمیوه میخوای؟!

با صدای ویکتوریا سرش رو سمتش چرخوند و با لبخند قوطی فلزی رو ازش گرفت.

- ممنون.

به بهانه ی دید زدن اطراف صحنه، سرش رو چرخوند اما خبری از کودی نبود؛ اون دوباره...

- کودی سه تا قوطی قرمز الکلی برداشت و رفت!

با صدای ساموئل که اخبار رو به کارگردان می داد، راهش رو سمت پرت ترین نقطه ی جنگل کج کرد. کودی رو چند بار در حالی که اون اطراف می پلکید، دیده بود.
اون دوباره نوشیدنی الکلی برداشته بود و احتمالا قرار بود یه جشن بزرگ برای خودش بگیره!
باید قبل از این که از خودش بی خود شه، جلوش رو میگرفت.

What Happend?!
Months Ago:

.....

- هییی، تو اینجا چی کار می کنی؟ اومدی با هم مست کنیم؟!
...
- کودی، داریم زیاده روی می کنیم؟ شت، جالبه که اصلا برام مهم نیست!
...
- دیلن... تو... آخ سرم... تو واقعا، چشم های خوشگلی داری لنتی! میتونم بدون اعتراض تا ابد توشون غرق شم!
...
- خیله خب دیگه خیلی داره گرم می شه... کودی؟... چقدر لبات قرمز شدن... خیلی... شیرین به نظر میان...

.....

همه ی حرف هایی که قبل از اون اتفاق بینشون رد و بدل شده بود، مثل دیالوگ های سریال از ذهنش رد شدن؛ کودی و اون یه کار احمقانه کرده بودن؛ چند ماه پیش، و حالا هنوز به خاطر اون اتفاق نمی تونستن رابطشون رو به حالت قبلی برگردونن.

با چند قدم دیگه جلوتر رفتن، کودی رو در حالی که با تکیه به درخت بزرگ نشسته بود و نوشیدنیشو سر می کشید، دید.
نمی تونست درک کنه چرا بعد از اون بوسه وضعیت دوستیشون اینجوری شده بود؟ چرا نتونستن به پای مستی بذارنش و مثل یه صحنه ی فیلم برداری ازش اسم ببرن؟

- کودی؟

بالاخره و بعد از برداشتن چند قدم بزرگ دیگه، خودش رو به کودی رسوند و مقابلش ایستاد. حالا کودی هم با چشم های نیمه باز بهش خیره شده بود. دو قوطی مچاله شده و خالی کنار پای کودی، دلیل نیمه باز بودن چشم هاش و بی قراری سرش رو نشون می دادن.

- چی می خوای؟

دیلن به آرومی مقابل کودی ایستاد و سعی کرد قوطی آخر رو از دستش بگیره قبل از این که کودی باقی مونده ی محتویاتش رو سر بکشه، اما موفق نشد.

- ما باید حرف بزنیم؛ بالاخره باید این کارو بکنیم کودی!

با تکونی که کودی خورد تا تکیه اش رو از درخت برداره، دیلن مصمم تر از قبل کف کفش هاش رو به زمبن فشار داد و منتظر واکنش اصلیش شد.

- کاری بود که شد؛ اتفاقاتی مثل این میوفتن؛ مگه نه؟

سرش رو تکون داد و حرف کودی رو تایید کرد.

- درسته، پس بهتر نیست که... به زندگی عادیمون برگردیم؟!

با پوزخند صدا دار کودی که مثل چند ماه اخیر سیم های عصبیش رو نشونه می رفت، پلک هاش رو روی هم گذاشت و نفس عمیقی کشید.

- دیلن... تو نمی فهمی... تو نمی فهمی که من دوست دارم هی اون اتفاق رو تکرار کنم... توی احمق اینو نمی فهمی، نه؟!

______________________________________

مراقب مواظبتاتون باشید.
تا بعد TC~

Sunil~

Mistaken KissWhere stories live. Discover now