4.Chit-Chat

85 24 53
                                    

فضای آسانسور به نظر اکسیژنی برای نفس کشیدن دیلن نداشت.

- بهم نگاه کن دیلن؛

کودی با تموم شدن جملش دستش رو از کنار سر دیلن برداشت و بهش خیره شد.
دیلن به سختی تونست چشم هاش رو به چشم های کودی بدوزه و تکون نخوره؛ حرارت روی صورتش رو به طور کامل حس می کرد و این باعث می شد ناخودآگاه عصبی بشه.

- متاسفم. می دونم زیاده روی کردم و باز مشکل ساختم؛ هم برای تو، و هم برای الکسا...

کودی به آرومی انگشت هاش رو بین موهای مرتب شدش برد. کاری که معمولا وقتی آشفته بود، انجام می داد.

- الکسا؟ اون فهمید؟!

این اولین بار بعد از اون اتفاق بود که دیلن خارج از دید دوربین ها، همزمان با این که به چشم های کودی خیره شده بود، باهاش حرف میزد و این باعث میشد کودی حس خوبی نسبت به اون فضای کوچیک داشته باشه.

- خودم بهش گفتم؛ نمی شد که برای همیشه مخفی نگهش دارم؛ و اون هم نمی تونست قبول کنه که من موقع مستی کنترلم رو از دست می دم، پس بهم زدیم.

کودی با تموم کردن حرفش دست هاش رو وارد جیب های شلوارش کرد و به دیوار مقابل دیلن تکیه داد. برخلاف انتظاری که داشت، از چیت چت با دیلن آرامش گرفته بود و حس می کرد اگر یکم دیگه ادامه بدن ممکنه خیلی چیزها بینشون حل بشه.

- من... نتونستم به سامانتا بگم؛ ولی اون احمق نیست، مطمئنم رفتار سردمو به پای خستگی از کار نمیذاره.

کودی و دیلن دوباره داشتن بعد از مدت ها باهم حرف می زدن و به هم دیگه جواب درست می دادن، نه جواب های یک کلمه ای و کوتاه؛ و این خوب بود درسته؟! یعنی حس خوبی داشت؛ برای هر جفتشون، پس این یعنی این اوضاع خیلی خوب بود!

دیلن با حس گرسنگی که شکمش رو قلقلک میداد، دستش رو روی معده ی پر از قهوش گذاشت و دکمه ی طبقه ی چهارم رو فشار داد.
آسانسور با صدای ملایم آهنگ دریمز شروع به بالا رفتن کرد و بعد از مکث کوتاهی، متوقف و درب های آهنی آسانسور باز شد.

- پس، می خوای تو گفتن بهت کمک کنم؟ من میتونم بهش ثابت کنم که همه چی تقصیر من بود و...

و دیلن با جدیت حرفش رو قطع کرد.

- فقط تقصیر تو نبود. منم مست بودم؛ من هم ادامه دادم. حتی بعدش خودم شرو-

دیلن حرفش رو خورد؛ شاید یکم از یادآوری این که وقتی کودی وسط بوسه به خودش اومد و عقب کشید و این بار دیلن سمتش رفت و اجازه داد لب هاشون دوباره روی هم بلغزه حس ناخوشایندی بهش دست داده بود؛ یا شاید هم فقط از یادآوری حس خوبی که برای چند دقیقه تو عالم مستی با کودی داشت فراری بود!

کودی از جواب دیلن سورپرایز شده بود؛ پس دیلن فقط کودی رو مقصر نمی دونست و این می تونست خبر خوبی باشه.

- اما دیروز...

یه بار دیگه دیلن با عصبانیت جلوی ادامه ی حرف کودی رو گرفت.

- اگر عقلم سر جاش بود دنبالت نمی گشتم!

جواب کوتاه دیلن ناخودآگاه لبخند محوی رو به لب های کودی هدیه کرد. دیلن هر وقت که می خواست حقیقت سختی رو به زبون بیاره عصبی می شد و این از نظر کودی بامزه ترین واکنش یک نفر به حقیقت بود.

راهروی طبقه ی چهارم بیمارستان خلوت بود؛ پس مشکلی تو رسیدن به دستگاه خوراکی نداشتن.
دیلن با بی دقتی پول رو وارد دستگاه کرد و دکمه ی شماره ی ده رو فشار داد؛ کیک شکلاتی.

- پس می خوای باهاش بهم بزنی؟!

سوال کودی، دیلن رو از دنیای خودش بیرون کشید.

- نمی دونم؛ هر چند دیگه فکر نمی کنم رابطمون همین الان هم مثل سابق باش..

با صدای افتادن خوراکی دیلن خم شد و درپوش فلزی رو باز کرد و کیک شکلاتیش رو بیرون آورد.

- منظورت چیه؟

افکار کودی با آمادگی قبلی، سکوت دیلن رو به اتفاق چند ماه پیش ربط دادن. چیزی که کودی باعثش بود.

- دیلن؛ رفیق...

لب های کودی از حرکت ایستادن وقتی چشم های بلوری دیلن عمق چشم هاش رو نشونه رفتن. اون چشم ها زیادی زیبا بودن...

- تو اصلا از کِی فهمیدی گی ای؟

سوال دیلن باعث بالا رفتن ابرو های کودی شد.

- منظورم اینه که... نه که با دوست گی مشکلی داشته باشم، نه... فقط برام سوال شد همین.

دوست گی؟ پس دیلن هنوز کودی رو نزدیک به خودش می دونست و اون رو دوست خطاب می کرد...
کودی برای بار چندم تو یک روز احساس خوشایندی به تنها بودن با دیلن داشت و خب صادقانه بگیم، بهتر از این نمیشد!

- خب... بیا بگیم از وقتی اولین بوسه رو از لبات گرفتم...

__________________________________

شب بخیر.

Mistaken KissWhere stories live. Discover now