پتوی ابریشمیشو کنار زد و از جاش بلند شد
پوفی بخاطره نامرتب بودنه اتاقش کرد و تختشو مرتب کردرفت توی آشپزخونه
_اوه..شیرتموم شده..چه آدمه بدبختی هستی تو جئون جونگکوکدره یخچالو بست و به ساعت نگاه کرد...۱۲ بود
روی مبله قهوه ایش که از چندین ساله قبل بخاطره مواد سوخته بود نگاه کرد
_شاید اگه همون موقع خودم و میکشتم بهتر بودروی مبل نشست و کنترله تلویزیونو برداشت
کانالارو عوض کرد و روی اخبار نگهش داشت
÷امروز قاتله زنجیره ای جکسون استووارت دستگیر شد و امروز ساعت پنجه بامداد به زندان منتقل میشود-تلویزیون و خاموش کرد
اسمش منو یاده اون میندازه..اونی که باعث شد نوجوانیمو از دست بدم و نصفه عمرمو توی این خونه ی نفرین شده بگذرونم
پاشدم و رفتم تو اتاقم
_اوه سلام سوسک
به سوسکه روی پارکت نگاه کردم ، از جاش تکون نمیخورد
_مردی؟
حرکته کوچیکی کردو رفت روی دیوار
_اوه نمردی..
کمدمو باز کردم و لباسه جدیدمو درآوردم
پوشیدمش و رفتم جلوی آینه به خودم نگاه کردم صورتمو نزدیک کردم
_عا...من واقعا زشتمبی اهمیت به لباسای روی زمین افتاده از اتاق بیرون رفتم
درو باز کردم و از پله های چندشه آپارتمان پایین رفتم
×سلام جونگکوک اوپا
صدای بچه ی همسایه از پشتم اومد ، برگشتمو نگاهش کردم
×میشه بادکنکمو باد کنی اون یکی رو بابام ترکونده...با لحنه ناراحتی گفت ، لبخندی زدم...دغدغه ی الانه اون بادکنشه خیلی قشنگه که هیچی از دنیای واقعی نمیدونه
_اره حتما
جلوش زانو زدم و بادکنشو باد کردم..تمام مدت با چشمای مشتاقش بهم خیره شده بود
_بگیرش ، مراقبش باش
×مرسی جونگکوکی اوپا^^جونگکوکی ، لقبم با باد کردنه بادکنکش عوض شد
رفتم سمته کافه ی شاینی
(کافه ی فیکه شاینی کافه)
هات چاکلت سفارش دادم و بعد از گرفتنش رفتم سمته بارته یون : جونگکوککک نوازنده ی جدیدی که استخدام کردن ساعته ۲ قراره بیاد خیلی هیجان زده ام!!
_او واقعا؟
با کنایه گفتم چون واسم مهم نیست کی بیاد کی بره
نوازنده ی قبلی مرد..خودکشی کرد دقیقا روی همون استیج اینکارو کرد...
از هات چاکلتم خوردمته یون : جونگکوک واسم سوجو میریزی؟
_تو خودت اینجا کار میکنی پس خودت بریز
ته یون : مرسی بخاطره مهربونیت
و بلند شد و با عصبانیت رفت اونطرف
YOU ARE READING
𝐒𝐦𝐞𝐥𝐥
Fanfiction-بو- کاپل اصلی : ویکوک𐤀تهکوک ژانر : رومنس ، مینی فیک نویسنده : 𝐁𝐚𝐫𝐢𝐞𝐰