-𝟏-

107 19 2
                                    

پتوی ابریشمیشو کنار زد و از جاش بلند شد
پوفی بخاطره نامرتب بودنه اتاقش کرد و تختشو مرتب کرد

رفت توی آشپزخونه
_اوه..شیرتموم شده..چه آدمه بدبختی هستی تو جئون جونگکوک

دره یخچالو بست و به ساعت نگاه کرد...۱۲ بود

روی مبله قهوه ایش که از چندین ساله قبل بخاطره مواد سوخته بود نگاه کرد
_شاید اگه همون موقع خودم و میکشتم  بهتر بود

روی مبل نشست و کنترله تلویزیونو برداشت
کانالارو عوض کرد و روی اخبار نگهش داشت
÷امروز قاتله زنجیره ای جکسون استووارت دستگیر شد و امروز ساعت پنجه بامداد به زندان منتقل میشود-

تلویزیون و خاموش کرد

اسمش منو یاده اون میندازه..اونی که باعث شد نوجوانیمو از دست بدم و نصفه عمرمو توی این خونه ی نفرین شده بگذرونم

پاشدم و رفتم تو اتاقم
_اوه سلام سوسک
به سوسکه روی پارکت نگاه کردم ، از جاش تکون نمیخورد
_مردی؟
حرکته کوچیکی کردو رفت روی دیوار
_اوه نمردی..
کمدمو باز کردم و لباسه جدیدمو درآوردم
پوشیدمش و رفتم جلوی آینه به خودم نگاه کردم صورتمو نزدیک کردم
_عا...من واقعا زشتم

بی اهمیت به لباسای روی زمین افتاده از اتاق بیرون رفتم
درو باز کردم و از پله های چندشه آپارتمان پایین رفتم
×سلام جونگکوک اوپا
صدای بچه ی همسایه از پشتم اومد ، برگشتمو نگاهش کردم
×میشه بادکنکمو باد کنی اون یکی رو بابام ترکونده...

با لحنه ناراحتی گفت ، لبخندی زدم...دغدغه ی الانه اون بادکنشه خیلی قشنگه که هیچی از دنیای واقعی نمیدونه

_اره حتما
جلوش زانو زدم و بادکنشو باد کردم..تمام مدت با چشمای مشتاقش بهم خیره شده بود
_بگیرش ، مراقبش باش
×مرسی جونگکوکی اوپا^^

جونگکوکی ، لقبم با باد کردنه بادکنکش عوض شد

رفتم سمته کافه ی شاینی
(کافه ی فیکه شاینی کافه)
هات چاکلت سفارش دادم و بعد از گرفتنش رفتم سمته بار

ته یون : جونگکوککک نوازنده ی جدیدی که استخدام کردن ساعته ۲ قراره بیاد خیلی هیجان زده ام!!
_او واقعا؟
با کنایه گفتم چون واسم مهم نیست کی بیاد کی بره
نوازنده ی قبلی مرد..خودکشی کرد دقیقا روی همون استیج اینکارو کرد...
از هات چاکلتم خوردم

ته یون : جونگکوک واسم سوجو میریزی؟
_تو خودت اینجا کار میکنی پس خودت بریز
ته یون : مرسی بخاطره مهربونیت
و بلند شد و با عصبانیت رفت اونطرف

𝐒𝐦𝐞𝐥𝐥Where stories live. Discover now