من و هوسوک حرف میزدیم.
برای ماه ها حرف میزدیم.
فکر کنم عاشقشم.
فکر کنم عاشق هوسوکم.
فکر کنم اونم عاشق منه.
اون به من اهمیت میده،
جوری که هیچ کس دیگه ای انجامش نمیده.
دیگه وقتی ناراحت میشه نمیترسم.
چون میدونم.
من تنها کسیم که میتونم بهترش کنم.
و اونم همین کار برای من میکنه.
عاشق وقتاییم که چیز هایی بهم میگه که خودم میدونم.
پس میتونم ثابت کنم من یونگی بزرگم.
یونگی بزرگ.
اونی که میدونه عاشق هوسوکه.
و میدونه هوسوک عاشق اونه.