᯾پارت پنجم᯾

213 40 8
                                    

♪ ฅ^•ﻌ•^ฅ ♪
ادمین گشاااادتون پارت جدید گذاشته😅
وی قبول داره که خیلی وخته از زمان آپ میگذره اما شرایط روحی خوبی نداشته و برای همین دم صب داره آپ میکنه😑🙃

           ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

𝐃𝐚𝐳𝐚𝐢
از وقتی دیدمش کلافم آخع چرا؟
دقیقا ب چه دلیل فاکی باید عاشق ی پسر بشم؟
دیگه مغذم نمی‌کشه
اهههههههههه بهتره بیخیال این چیزا بشم و زودتر راه بیفتم سمت دبیرستان😑
فقد امیدوارم باز جلو روم سبز نشه چون ممکنه همونجا بفاکش بدم


☆☆☆☆☆☆☆☆☆

محوطه ی حیاط مثل همیشه شلوغ بود و چویا عصبی تر از اونی بود ک بتونه اون فضا رو تحمل کنه پس سمت کلاسش قدم تند کرد وارد راهرو شد
همزمان با ورودش ب اونجا دازای از در کلاسش بیرون اومد چویا حاضر بود قسم بخوره ک ب محض اینکه دازای دیدتش محکم آب دهنشو قورت داده اما واکنش های بعدیش عادی بودن و همین هم چویا رو آروم می‌کرد وگرنه باید الان جنازه ی دازای رو از کف سالن جم میکردن
چویا باور داشت که ی گی نیس پس قاعدتا نباید بخواد دازای بهش نزدیک بشه اما خواسته ی چویا چیز دیگه ای بود و خودش نمی خواست این رو قبول کنه و همین میرف رو اعصابش
از افکار پیچیدش بیرون اومد و لبخند دازای کشی تحویلش داد و دازای متقابلا بهش لبخند زد
_اوهایو سنپای
+کنیچوا چویا کون
_من دیگه میرم داخل کلاسم با اجازتون
+اوه ....حتما
"دازای نیستم اگه امروز نکنمت"
بعد رفتن چویا ب کلاس دازای آروم زمزمه کرد ب کلی فراموش کرده بود ک برای چی اومده بود بیرون پس بیخیالش شد و برگشت ب کلاس

𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹

خب خب اینم از پارت پنجم امیدوارم خوشتون اومده باشه🐣
ووت یادتون نره★
کامنت هم همینطورꨄ︎
عرض دیگه ای هم نیس پس.....
بوس رو لپ همتون ( ˘ ³˘)♥︎ ฅ^•ﻌ•^ฅ
تا درودی دیگر بدرود💖🌸

I think it was my faultDonde viven las historias. Descúbrelo ahora