|Chapter 11|

3.8K 699 348
                                    

[ این قسمت : بدبوی ]

پسر همون‌طور که آدامسِ تو دهنش رو با سر و صدا می‌جویید با قدم های کج و معوج که جلوی راه هم قرار می‌گرفتن و شونه‌هایی که بالا پایین می‌پریدن سمتِ نیمکتِ تو حیاط مدرسه رفت و روش لش کرد.

البته با یادآوری چیزی، پاهاش رو باز کرد و دست‌هاشم دو طرف نیمکت تکیه داد تا جذاب به نظر برسه.

صورتش رو چرخوند و به دخترهایی که داشتن از سمت دیگه‌ی حیاط بهش نزدیک می‌شدن چشم دوخت و همین کافی بود تا تمام اعتماد به نفسی که یونگی تو بدنش تزریق کرده بود باد هوا بشه و استرس بگیره پس خیلی زود پاهاشو چفت کرد و صاف نشست.

خب حتما سوال پیش میاد که چه بلایی سر اون جونگکوکِ تخس و البته منظم اومده؟

بذارید بهتون بگم!

این یکی از راه‌حل های یونگی بود.

_ یه دختر به چی جذب می‌شه؟؟!

نیم ساعت پیش یونگی اینو درحالی که داشت مثل یه سرباز ارتش قدم بر‌می‌داشت، توی انباری درب و داغون مدرسه از جونگکوک که روی صندلیِ عتیقه وسط سالن نشسته و هوسوک هم روش نور انداخته، پرسید که خب اون پسر با گیجی پلک زد و پشت گردنش رو خاروند.

+ آم..

هرچقدر سلول های مغزش توی مدارک و کشوهای اطلاعاتش گشتن نتونستن به این سوال جواب بدن، محض رضای خدا اگه کوکی می‌دونست دخترا به چی جذب میشن که از بنگتن کمک نمی‌خواست که اینجوری یهویی خفتش کنن و بعد بیارنش به انباریِ مملو از سوسک.

_ خب واضحه.. بدبوی!!

با این حرف یونگی، تهیونگ و جیمین که مثل مجسمه دو طرف کوکی خشکشون زده و به افق خیره بودن با کنجکاوی به هم نگاه کردن.

+ بد.. بوی؟!

که کوکی با پرسیدن سوالی که تو ذهن همه اینور اونور می‌پرید اون پسرا رو راحت کرد و بعدش این یونگی بود که با بینی بالا انداخته و نگاهی مملو از غرور و دست هایی که پشتش بهم گره زده با صدای بمی توضیح داد.

_ این دلیلیه که نصف دخترای مدرسه رو من کراش دارن..

جیمین با یک ابروی بالا رفته به یونگی که تاحالا حتی یک نفر هم بهش ابراز علاقه نکرده بود نگاه کرد و تهیونگ سعی کرد تا نخنده.

+ خب این چه ربطی به من داره!
_ عقلت رو از دست دادی خرگوش؟ من اینجام تا بهت کمک کنم به دختر رویاهات برسی فقط کافیه راهی که میرم رو دنبال کنی و تبدیل بشی به یک..

سمت پسر که با چشم های گرد بهش نگاه می‌کرد خم شد و تو فاصله ی کم از صورتش با نیشخند ادامه داد.

_ بدبوی!

و همه چی از همونجا شروع شد.

جونگ‌کوک وقت زیادی برای یادگیری نداشت چون یونگی هفت ماهه به دنیا اومده بود و عجله داشت برای همین قدم اول این بود که کوکی باید فحش دادن رو یاد می‌گرفت.

Crush | T.KDonde viven las historias. Descúbrelo ahora