از دید سئوهیون
کیم بوم اوپا پسر عموم و نزدیک ترین دوست خانوادگی ماست.
اون برای من مثل پدر میمونه چون رفتارش وقتی که کنارمه این رو نشون میده.
1-از نظرش من تا 18 سالم نشده نباید با کسی قرار میگذاشتم.
(وقتی 16 سالم بود با تهیونگ قرار گذاشتم)2-نباید تا نیمه شب با دوستام بیرون ول میچرخیدم.
(من دیوونه پارتی و مهمونی گرفتنم)3-تا موقعی که ایشون موافقت نکرده سر قرار نرم.
(خیلی از قرارهام با تهیونگ مخفیانه انجام شد)و خیلی قوانین دیگه که حالش نیست بگم و خب همه رو شکستم.
کیم بوم اوپا پیامک زد و خبر داد که فردا صبح میرسه اینجا.اون 3 سال پیش رفت سوئد و حالا داره میآد.آخ جون!!!"هیونی..."
صدای داداشم از طبقه پایین اومد.اوه خدا ساعت 4:10 دقیقه اس!!آنقدر فکرم مشغول بود که نفهمیدم داداشم برگشته و امیدوارم اون مزاحم همراهش نباشه...
رفتم پایین که کای رو دیدم و صد البته مزاحم همیشگی،بکهیون!!
فقط به این فکر کردم که ازش دوری کنم ولی اون درست جلوی روم بود."چیه؟!"
از کای پرسیدم."ما میخواییم فیلم نگاه کنیم,میخوای بیآی؟"
کای ازم پرسید و جعبه پاپ کرن رو بهم نشون داد چون اون میدونه من به پاپ کرن 'نه' نمیگم."باشه ولی اون اینجا چیکار میکنه؟"
به بکهیون اشاره کردم و کای کمی گیج شد."بکهیون دوست پسر جنابعالیه و بنظرت نباید در موردت مسئولیت پذیر باشه؟ببینم!!مگه سرت درد نمیکرد؟الآن خوبی؟"
ناگهانی به یاد آوردم که مثلا من مریض بودم."اوه...آره من خوبم"
کوتاه جوابش رو دادم."پس بیا پیش ما"
بکهیون گفت در حالی که به جایی بغل دست خودش روی مبل اشاره میکرد.
ظاهری بهش لبخند زدیم و از قصد مبل روبرویی رو انتخاب کردم.
بکهیون کسیه که هرگز تسلیم نمیشه پس اومد و درست کنار من نشست.
کای بهمون لبخند زد و فیلم رو گذاشت.
بعد از ییه مدت حس کردم بکهیون بازووهاش رو دورم پیچید.
توی جام خشک شدم,بهش نگاه میکردم در حالی که چشمهای اون به صفحه تلویزیون بود و مثل احمقها با خودش لبخند میزد.
حس راحتی میکردم و اینکه از جنگیدن خسته شده بودم پس کنارش موندم.
بعد از چند دقیقه احساس خواب آلودگی کردم و چشمهام سنگین شد.از دید بکهیون
به صفحه خیره شده بودم اما تموم فکرم پیش سئوهیون بود,ناگهان چیزی روی شونه هام حس کردم.
سرم رو چرخوندم و سئوهیون رو دیدم که خوابش برده.خُب راستش اصلاً انتظار نداشتم ولی خیلی خوب بود پس بیشتر به خودم چسبوندمش.
دوست دختر قلابی باشه یا نباشه,من این دختر رو دوست دارم.روز بعد/از دید سئوهیون
داشتیم با کای میرفتیم تا کیم بوم اوپا رو بیآریم.
به محض رسیدن کای رفت تا دنبالش بگرده و من هم مدام به اطراف نگاه میکردم که دستی جلوی چشمهام رو گرفت."حدس بزن من کی ام؟"
"کیم بوم اوپا!!"
محکم بغلش کردم و اون هم متقابلا محکم توی بغلش فشارم داد."دلم برات تنگ شده بود فِسقلی"
"آه...منم همینطور اوپا"
من گفتم و بعد اون چرخید و بغل برادرانه به کای داد."خیلی وقته ندیدمت هیونگ"
کای گفت."آره...بخاطر همینه برگشتم چون میخوام مدتی بمونم...یه خبر خوب برات دارم سئوهیونا!!نامزدم تا دو روز دیگه اینجا میآد و اون دلیل دیگه من برای کره اومدنه,دارم ازدواج میکنم!!"
به محض اینکه شنیدم مثل فنر توی جام بالا و پایین پریدم,اوه خدا!!براش خوشحال بودم چون کیم بوم یه جورایی دختر باز بود."واقعاً؟!!میخوام ببینمش،اوپا!!"
"باید تا دو روز صبر کنی فِسقل😉در ضمن میخوام برم کره رو بگردم"
YOU ARE READING
Fake Boyfriend
Romanceدوست پسر قلابی (Complete) مینی فیک دختر پسری کارکتر اصلی:بکهیون,سئوهیون ژانر:عاشقانه,مدرسه ای,زندگی روزمره نویسنده:Mochinmydna مترجم:Tania kh مقدمه "هیچ مایی وجود نداره احمق جون!!!" سئوهیون چشمهاش رو توی حدقه چرخوند و بهش گفت. "اوه البته که نیست شی...