Bad bi*ch Jimin

2.9K 657 222
                                    

جیمین چند لحظه هنگ کرد، چند لحظه قاطی کرد، لحظات زیادی سکته کرد و بعد با لبخند مسخره ی شوکه روی لبش گفت

+شوخی میکنی...

جیمین مستقیم به روبروش زل زد و اینو زمزمه کرد.

طاقت این یکی رو دیگه نداشت.

یعنی گنجایششو نداشت اصلا!

اون نویسنده ی لگدخورده‌ی خدازده تِپی فرستادش توی یک داستان زرتی شوهر براش فرستاد و حالا هم حامله اش کرد...حامله؟؟!!!!
هه..

جیمین خنده ای کرد و شونه ی جونگکوک رو هل داد و کنارش زد.
+برو بابا مگه همینجوری الکیه...از طریق روزنه های برگو درختا که نمیشه بچه اورد

- جیمین روزنه کجا بوده؟ اون بچه ی ماست دیگه... دفعه قبلم سر مینجائه همینجوری بداخلاق و بی حوصله شده بودی..

جیمین برگشت و دستاشو به کمرش زد
+اِهه؟ اصلا حالا که تو راست میگی ما کی رابطه داشت..

- یک ماه پیش، سه هفته پیش، دو هفته پیش، شب رفتنم، صبح رفتنم، نیم ساعت قبل رفتنم...
جونگکوک تند تند با دستاش میشمرد و حتی نزاشت جیمین حرفشو کامل بگه.

جیمین با چشمای گشاد داشت بهش نگاه میکرد.
تنها چیزی که تونست بهش فکر کنه این بود که:

«یا خدااااا.... واقعا اینجوری که این میگه بوده؟ لامصب تو مارو ادم دیدی یا گشنگان سکس متحرک؟
چجوری تا حالا مهد کودک راه ننداختیم؟ با این حجم فعالیت به شخصه میتونستم سه نسل دیگه به کره جنوبی اضافه کنم»

+اینجا کافور مافور ندارین؟

جونگکوک که هنوز سعی در یاداوری فعالیت های بیشمارشون داشت! از فکر بیرون اومد و با گیجی پرسید
- چی؟
+کافور... برای کاهش حشریت
_ برای کاهش چی چی؟ ما اینجا از کافور برای مرده هامون استفاده میکنیم
+کی داره؟
-چی کی داره؟
+کافور
-آاا....داروگر
+پس بزن بریم پیش داروگر...فرغونی ارابه ای کالسکه ای چیزی هم داری بیار میخوام به حساب خودم کافور نذری پخش کنم

جونگکوک دنبال جیمین که داشت تندی سمت در حرکت میکرد رفت و بازوشو گرفت

_ عزیزم بیا بشین..بعدا میریم میگیریم..
و زیرلب ادامه داد
-احتمالا هوس کافور کرده..ولی مگه کافورو میخورن؟؟

با گیجی سرشو خاروند و به جیمین که باز رفته بود توی هپروت نگاه کرد
-جیمین؟
+میگم جونگکوک
_جانم؟
+شما اینجا چجوری میزائین؟
-ما؟؟ ما که نمیزاییم ولی خب...با جراحی دیگه.

جیمین یکه خورده گفت
+ جراحیییی؟؟؟

_اره دیگه..امگاهای نر که راه در رو ندارن؛ دوراه میمونه یا بچه رو بالا بیارن یا پایین بیارن..که به دلیل ناممکن بودن این دو از وسط میاریم
(نویسنده بابت چنین سخنان سخیفی پوزش می‌طلبد(: )

I got stuck in a FANFICTIONWhere stories live. Discover now