Fanfiction!

1.2K 324 270
                                    

پسر کوچیکتر با ذوق دوربین رو آماده کنار لپ تاپش گذاشت، به سیستم کامپیوتر وصلش کرد و دست و پاشو تو هوا انداخت "چانیولاااا امروز باید ریکشنا رو چک کنیم!"

چانیول بی حال و حوصله و مسواک به دست، خودشو رو تخت پرت کرد. در حالی که بکهیون با دهن باز بهش زل زده بود. به ساعت طرح دار روی دیوار نگاه کرد. هنوز تا آپلود ویدیو خیلی وقت داشتن ولی پسر کوچک تر به شدت هیجان زده به نظر میرسید.

خمیازه ای کشید و بالاخره از روی صندلی بزرگ چرخ دار کنار میز بلند شد. گرمای رادیاتور برای صبح سرد سئول تو درجه کمی بود.

"پاشو گندبک! میدونی من سرمایی ام! از عمد رادیاتور کوفتی رو کم میکنی و پنجره ها رو باز میذاری!"

اما اون غول دراز ترجیحا میخواست با دهن کفی و پر از خمیر دندون، با تخت خواب دو نفرشون ازدواج کنه و خمپاره از بین لباش رد کنه. بک دیگه نمیتونست اون صحنه چندش آور رو تحمل کنه. چون به نظرش بازم باید اون غول دومتری رو تنبیه میکرد.

"عشقم چیزی راجع به... آباژور گفتی؟"

میتونست صدای بم و رو مخ دوست پسرشو بشنوه. باید برای عقلش یه فکری میکرد. اون گندبک همیشه شلخته بود. اگر هم بک به زور بیدارش میکرد، حتی برای دستشویی رفتن هم حوصله پیدا نمیکرد. مسواکش همونجور تو دهنش میموند و با دهن کفی رو تخت خواب پرت میشد.

آخه کدوم موجودی بعد ده دور کال او دیوتی بازی کردن تو بسته پیتزا جوراب بو گندشو پرت میکنه و زیر تخت کلی بسته اسنک و کولا جاسازی میکنه!

بک کلاه کپشو به سمت چانیول پرت کرد "با شمام عوضی دراز! هیچ کاری به جز باشگاه رفتن و کافه رفتن نمیکنی و همیشه خسته ای! همشم که من همه چی رو جمع و جور میکنم! هفته قبلم که زیر تخت بوی گند کاریاتو گرفته بود. همشم رادیاتورارو کم میکنی من بدبخت یخ میزنم! الانم کف دهنت ریخته رو تختم و گند زدی به آرم یوبیسافتم! "

اما تنها جوابی که نسبت به همه غر غراش شنید، فقط یه جمله همیشگی "مامان بزرگ جیغ جیغ نکن" بود.

بکهیون دیگه داشت رسما به گریه میفتاد. ولی اینم میدونست دوست پسر گیمر و ورزشکارش همیشه در برابر نقشه هاش موش میشه!

بک قدم به قدم به اون خمپاره بو گندو نزدیک تر شد و در گوشش با نیش باز زمزمه کرد "اگر رو تختم یکم دیگه خمیر دندون بریزه یا شاش خودت، تا یه ماه روی کاناپه میخوابی هانی بی..."

و چرا ادعا میکرد اون بو گندوعه؟ چون واقعا بوی گند میداد! میتونست بوی ترشیده عرق چانیولو از زیر بغلش حس کنه. باید حتما یک دوری هم پرتش میکرد داخل حموم.

چشمای نیم باز دوست پسرش مثل تیر چراغ برق خراب، باز شدن. چان از جاش پرید، کل خمیر دندان کف کرده تو گلوش پرید و به سرفه افتاد. به نظر بک اون صحنه واقعا خنده دار ترین چیزی بود که از دوست پسرش میدید. البته اگر اون یه بار که تیکه دستمال کاغذی رو تو فصل آلرژیش کرده بود تو دماغش تا راحت تر بتونه با کنسولش بازی کنه رو فاکتور میگرفت.

Fanfiction!Where stories live. Discover now