III

370 95 4
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه:)

تهیونگ و اسبش وی مجبور بودن برای یه روز‌ حرکت کنن، اما سر انجام تو کوه به پکی که مورد حمله قرار گرفته بود رسیدن.

ته به اطراف نگاهی می‌اندازه، نمی‌تونه چیزی که می‌بینه رو باور کنه. اون هیچوقت جنگی رو از نزدیک ندیده بود، چون پک اونا هیچوقت مورد حمله قرار نگرفت. برای همین اون از شدت بهت نتونست کمکی کنه و کمی هیجان زده‌ست.




سکوت. یه ارتش خیلی خیلی بزرگ تو میدون جنگ ایستاده بود، همه سربازا سیاه و مه آلود بودن، انگار واقعی نیستن و از سایه درست شدند. جلوی ارتش قلعه‌هایی هست که بالاشون صدها انسان وجود داره. پک های زیادی از قبل به اون انسان ها ملحق شدن.

به زودی ارتشی که پایین ایستاده، به ارتش بالای قلعه حمله می‌کنه. از طرف دیگه میدون پک دیگه ای به کمک ارتش درون قلعه میاد، همه می‌دونن که حالا دیگه زمان شروع جنگ فرا رسیده، شاید حتی این بزرگترین جنگ تاریخ باشه.




تهیونگ وقتی تعداد زیاد دشمنا رو می‌بینه، می‌ترسه. تعداد زیادی‌ سرباز از پک های مختلف به جنگ اومدن، اما‌ به نظر می‌رسه که ارتش دشمن بیش از هزاران سرباز داره.

بعد از مدت کوتاهی، پدر تهیونگ تو یکی از پنج شیپور بزرگ می‌دمه، یکی‌ دیگه هم از طرف دیگه اینکارو انجام میده و دو بوق از طرف دروازه های قلعه شنیده میشه، این بوق به این معنی‌ست که ارتش باید آماده جنگ بشه، تهیونگ حالا حتی بیشتر از قبل هیجان زده‌ست و استرس زیادی داره.

در همون لحظه، اژدهایی از بالای سر تهیونگ پرواز می‌کنه. پسر وقتی اژدها رو می‌بینه، گوشاش رو می‌گیره. روی اژدها، یه شوالیه نشسته. صورتش‌ توسط کلاه شنلش پنهان شده و فقط تاریکی دیده میشه.

تو اون لحظه، ضربان قلب تهیونگ متوقف شد. پسر می‌دونست اون شوالیه کیه. هادس. کسی که می‌خواد تهیونگ و خیلی‌های دیگه بمیرن. ته بزاقشو قورت میده و شمشیرش ‌رو محکم تر نگه می‌داره و چشماش به صورت خودکار دنبال یونگی می‌گرده، کسی که همیشه ازش محافظت می‌کنه. درسته؟

یونگی فقط به پسر کوچیکتر نگاه می‌کرد. در واقع اون صورت پسر رو ندید، پس نمی‌دونست اون تهیونگه،‌ اما قد و هیکل پسر این حس رو به یونگی می‌داد که شاید اون فرد تهیونگه، و همینطور هم بود.

چشماش گرد میشه و زیر لب زمین و زمان رو نفرین می‌کنه که نمی‌تونه همین الان بره پیشش.

در همین لحظه، اژدها سر و صدای وحشتناکی ایجاد می کنه و به محض اینکه هادس شمشیرش رو بیرون می‌کشه، همه سرباز های ارتش سیاه، که در اصل شیطان هستن، شروع به فریاد کشیدن می کنن و به سمت قلعه می دوند و به همدیگه علامت میدن تا برای یه حمله‌ی تمام عیار آماده شن.

Darkness | jjk.kth (translated)Where stories live. Discover now