ووت و کامت فراموش نشه:)
تهیونگ نمیدونست کجاست، اون حتی میتونست تو بدترین کابوسش باشه.
بالاخره وقتی که بیدار شد، بدنش از شدت درد میلرزید و گلوش اونقدر خشک بود که با هر نفسی که میکشید درد زیادی رو احساس میکرد.
اما بدتر از همه، ته نمیتونست ببینه. چشماش رو یه بار بازوبسته میکنه اما جلو چشمهاش هنوز سیاهیه، چیزی برای دیدن وجود نداره، اون با دقت دستش رو جلو چشماش تکون میده اما باز هم چیزی احساس نمیکنه.
ته متوجه میشه که چطور رو یه تخت راحت خوابیده، ملحفههای سردی زیرش قرار گرفته و سرش روی نرمترین بالش، که البته به اندازه کافی محکم هست، جا گرفته.
'من مُردم؟'
تهیونگ باید مرده باشه. هادس اونو با خودش برد و تو راحتترین تختخواب گذاشت؟ نه، امکان نداره. اون باعث شد تهیونگ بمیره و حتما خدا هنوز تصمیم نگرفته که اون اهل بهشته یا جهنم. درسته؟
تهیونگ به آرومی بلند میشه و میشینه و احساس میکنه که انگشتای بلند و زیباش تو ملحفه های نرم پیج میخوره. حس میکنه که دوباره اشک تو چشماش حلقه میزنه. اون کجاست؟
اجازه میده پاهای بلندش از لبه تخت آویزون شه و با یکی از پاهای برهنهاش به زمین ضربه میزنه. وقتی پاش به زمین برخورد میکنه، سریع دوباره پاشو بالا میاره. زمینِ لعنتی خیلی سرد بود، مثل هر چیز دیگهای تو اتاق. به جز تختی که اون روش، احتمالا برای یه مدت طولانی، دراز کشیده بود.
بازوهاش رو دور بدنش میپیچه و احساس میکنه که لباس زیادی تنش نیست. ته پیراهن بلندی به تن داره که به زانوهاش ختم میشه، ولی یادش نمیاد چنین چیزی پوشیده باشه.
حقیقت اینه که جونگکوک قبل از فرستادن اون به جهان زیرین اونو اینطور تصور میکرد.پسر زیبا، که توی پیراهن سفید بلندش گم شده، بدن ظریفشو در حالی که موهای بلوند بلندش چشمهای آبی بیاستفادهاش رو پوشونده، بغل میکنه.
تهیونگ آروم پاشو پایین میاره و سعی میکنه تا به زمین سرد که انگار یخ زده عادت کنه.
'چرا ایجا اینقدر سرده؟' تهیونگ همین الان آماده بود تا برای یه حمامِ گرمِ خوب آدم هم بکشه. یا فقط برای یکی از آغوش های گرم هیونگش. خدایا... دلش برای یونگی هیونگ تنگ شده. میخواست هیونگش بیاد و مثل همیشه ازش محافظت کنه. اما اون الان کجاست؟
آهی میکشه. اون خودش اینکارو کرد. فقط امیدواره که اون مرد وحشتناک زیر قولش نزنه، اگر به اونا عمل کنه، ته حاضره بدون هیچ شکایتی برای همیشه اینجا بمونه. اون امیدواره که جنگها الان تموم شده باشن.
YOU ARE READING
Darkness | jjk.kth (translated)
Fanfictionفف تهکوک به نظر میرسه کیم تهیونگ، یه امگا کوچیک، تنها چیزیه که میتونه خدای قدرتمند جهان زیرین رو متوقف کنه. تاپ!کوک باتم!ته فن فیکشن تهکوک این فیک با اجازه نویسنده ترجمه میشه. نویسنده:danukiyo مترجم:stella