درگیری
شاهزاده لیسا
"فکر نمی کردم که قصر گوریو اینقد بزرگ و شگفت انگیز باشه"بعد از اینکه از اقامت گاه امپراطور مرخص شد زیبایی قصر گوریو توجه اش رو جلب کرده بود اینجا همه ندیمه ها خوش رو بودند با لبخند و تعظیم از کنارش میگذشتند، رو پل چوبی ای که زیر آن رود زیبایی قرا داشت ایستاد چشمانش را رو هم گذاشت و در صدای آواز پرندگان و جریان رود غرق شد جوری که انگار در کنار خواهر کوچک ترش و در جای همیشه گیِ شان نشسته بودند اما صدای جیغ و داد و خنده هایی که در همان نزدیکی به گوش میرسید آرامشش را به هم زد عصبی از اینکه خیال جایی که دوست داشت در آنجا باشد از بین رفته، چشمانش را باز کرد و به طرف صدا حرکت کرد بعد از گذشت از چند وردی به عمارتی رسید که صدا از آنجا آغاز شده و تمام آرامش قصر را مختل کرده بود عمارتی جلوی راهش را سد کرده با چند پرش، پا رو سقف عمارت گذاشت باشنیدن صدای خنده به پایین نگاه کرد دختر های زیادی کنار جویبار کوچکی نشسته و مشغول بازی با آب بودنند شاهزاده که بادیدن آنها اخماش تو هم رفته بود لعنتی فرستاد الان وقت خالی کردن خشمش در این کشور و در این مکان نبود او نباید کنترل خودش رو به خاطر آرامشِ گرفته شده اش از دست میداد بهتر بود هرچه زود تر آنجا را ترک کند ناگهان همه دختر ها با صدای بلندی جیغ زدند
شاهزاده
"چی شد"دختر های اشراف از جیغ زدن دست کشیدند
و باهم تعظیم کردند دختری با موی قهوه ای روشن که که آن را بسته بود در باد جوری به حرکت در آمده بودند که انگار در بند کشیده شده اند و با کمک باد برای آزادی در تلاش بودند جلو آمد با لباس های رزمی و زره ای که پوشیده بود نشان از این میداد که فرمانده والا مقامی است"خانم شی نام بهم خبر دادن که درس های آموزشیت رو ول کردی و اومدی اینجا مشغول آب بازی کردن هستی و این برخلاف قوانینه"
"این اصلا انصاف نیست چرا هروقت میام اینجا که از دست اون عجوزه خلاص بشم تو میای و مزاحم میشی "
دختر زیبایی که کنار دختر های اشراف ایستاده بود
جلو آمد و شروع کرد به ناراضی کوباندن پاهایش روی زمینفرمانده
"شاهزاده همچین کار بچه گانه ای در شان شما نیست، ضمنا اینجا آرامگاه ملکه راحل است لطفا احترام رو رعایت کنید"جنی
*خب من هنوز بچه ام و کلاس گلدوزی اشپزی و اشعار و اداب معاشرت ......این کار های کسل کننده اصلا مناسب من نیست و اینکه آرامگاه ملکه؟ برام مهم نیست مطمئنم الان زیر این خروار خاک استخونش هم پودر شده اصلا چرا این اقامت گاه زیبارو مقبره ای برای ملکه ی فوت شده کردند مقبره سلطنتی جا کم داشت؟"فرمانده دستش رو جلو برد و گوش شاهزاده رو محکم گرفت شاهزاده از درد جیغی کشید اما نمیتونست دست های قدرتمند فرمانده رو از گوشش جدا کنه
YOU ARE READING
Exile To Freedom
Historical Fictionمیخوام داستانی رو براتون تعریف، کنم داستانی درمورد زندگی یک شاهزاده که خواسته ی خود خواهانه مبنی بر صلح امپراطوریت باعث بهم ریختن زندگیش شد ولی این رو باید بدونید که شاهزاده داستان هیچ وقت فکرش رو نمیکرد که آرزوش برآورده بشه آیا زندگی شاهزاده دوبار...