ازدواج اجباری
-میگم شنیدی که شاهزاده قراره با پادشاه شیلا ازدواج کنه؟
+معلومه که شنیدم همش بخاطر این جنگ های مزخرفه که...
- ولی شاهزاده هیچ تقصیری نداره
+ میدونم اما این یک قانونه...
- از قانون های بی سرو ته شون خسته شدم چرا کشوری که بر جنگ پیروز بشه هرچیزی رو به عنوان باج میتونه درخواست کنه
+خب اگه ما برنده می شدیم نظرت یه چیز دیگه نبود؟
-ولی...
+تازه کاریش نمیشه کرد چیزیه که شده وقانون اینه،
ما مردم عادی ایم و نمی تونیم تو سیاست و دستورات امپراطوری دخالت کنیم○خفه شید دیگه شما دوتا کار و زندگی ندارید؟ اینجا رستورانه برای غذا خوردن درست شده نه گوه خوردن
زنی میان سالی که لباسش بخاطر غذا کثیف شده بود به طرفشون اومد و کاسه حسیری ای که در دستش بود رو محکم به سرشون زد
-خانم چویی!!!
○کوفت
________________________________
قصر گوریو
امپراطور مشتش رو محکم به دسته ی تخت سلطنتی کوبید و
"چطور ممکنه مگه نگهبان ها کنارش نبودن؟"فرمانده محافظین قصر
"چرا سرورم ولی..."امپراطور
"ولی و اما نداره زود باشید برید و پیداش کنید"فرمانده
"چشم سرورم"
_______________________
رستوران خانم چویی○عه عه این احمق ها هی میان و گوه خوری میکنن
آخه یکی نیست بگه اینجا رستورانه جای گوه..❁خاله چویی
○خوری نیست ها.... چیه.... چی میخوای
خانم چویی در حال تمیز کردن میز و صندلی ها بود که دوباره همون فرد صداش زد دست از تمیز کردن بر داشت و به طرفش برگشت شخصی با لباس های پاره پوره ولی گرون قیمت... سریع تعظیم کرد
○ش... شاهزاده؟؟؟؟
❁خاله چرا هر بار که اینجا میام تو یادت میره
○چ...چی رو؟؟
❁چیو؟ اینکه رسمی حرف نزنی
○خب راستش می خوام قبل از دعوا محترمانه برخورد کنم
❁ دعوا؟
خانم چویی چشماش رو بست و نفس عمیق و پر از حرصی کشید
○چطور از قصر فرار کردی؟ لباس هات چرا پاره پوره است؟ این چیه لایه موهات؟ صورتت چرا سبز شده؟ انگار لجن مالیدی به صورتت نگهبان ها کجان؟
از دستشون فرار کردی؟ کفشات کو؟ دستت چرا زخمی شده؟....
ESTÁS LEYENDO
Exile To Freedom
Ficción históricaمیخوام داستانی رو براتون تعریف، کنم داستانی درمورد زندگی یک شاهزاده که خواسته ی خود خواهانه مبنی بر صلح امپراطوریت باعث بهم ریختن زندگیش شد ولی این رو باید بدونید که شاهزاده داستان هیچ وقت فکرش رو نمیکرد که آرزوش برآورده بشه آیا زندگی شاهزاده دوبار...