|Chapter 17|

3.5K 651 380
                                    

[ این قسمت : تمرینات جهنمی ]

بعد از خوش‌آمد گوییِ عجیبِ پدربزرگ کوانگ که با جعل مرگ لیمو همراه بود پسرا به هزار بدبختی به اتاقشون برگشتن و سعی کردن بدون فکر کردن به اینکه چه فاکی داشت اونجا اتفاق میفتاد بخوابن چون از اون پیرمرد لب گور بعید بود که اونجوری پشتک بزنه و بدتر از همه چیز اینکه اونقدر سرزنده و تندرست باشه.

_ جنگ شدههههه!!

صبحِ اون روز وقتی جونگکوک و تهیونگ از فرط خستگیِ شب گذشته کنار هم - سر و ته، جوری که تهیونگ پاهای کوکی رو بغل کرده و پای خودشم رو کمر پسر انداخته - خوابیده بودن، صدای فریادِ و آژیر خطرِ اون پیرمرد پر انرژی باعث شد از خواب بپرن و نصفه جون شند.

_ پناه بگیرید!!

اصلا معلوم نبود فاز پدربزرگ کوانگ چیه و عجیب تر از اون هم لیمو که مثل مرغ سر کنده اینور و اونور می‌دوید و عربده می‌زد، تهیونگ اهمیت نداد و با بغل کردن یه پای جونگکوک خواست دوباره بخوابه اما با وجود نارنجکی که سمتشون پرت شد واقعا خوابیدن سخت بود پس دو دقیقه بعد اون پسرا از اتاق فرار کردن چون اون نارنجک..

_ از گوزِ راسو درست شده!

تهیونگ بینیش رو نگه داشت و پشت گلدون بزرگی که توی راهرو بود پناه گرفت چون اون پیرمرد احمق با لباس ارتش و تجهیزات جنگ می‌خواست به فاکشون بده.

+ اون می‌خواد چی رو ثابت کنه؟
_ اینکه یه پیرمرد کودن و بی ثباته که از داشتن کرم های زیادی تو کونش رنج میبره!

تهیونگ در جواب کوکی غرید، اون حسابی بداخلاق شده بود از اونجایی که خوابش توسط نارنجک و عربده های اون پیرمرد به علاوه ی صدای طبل، خراب شده بود پس دلش می‌خواست بره و به جنگ بپیونده.

_ جونگکوک..

که وقتی کوکی رو دید که کنارش پشت گلدون پناه گرفته و به بازوش چنگ انداخته تصمیم گرفت یه کار دیگه بکنه پس مستقیم تو اون چشم‌های پرستیدنی زل زد که توجهش رو به خودش جلب کرد.

+ هوم؟

جونگکوک با اون چشم های معصوم و متعجبِ خنگش به پسرخالش نگاه کرد و تهیونگ لبشو لیس زد.

_ واقعاً دوستم داری؟!

اون لحظه کوکی دلش می‌خواست فریاد بزنه «نه» ولی اینکارو نکرد چون دیگه مثل گذشته از تهیونگ متنفر نبود، فقط ازش بیزار بود اونم چون پسرخالش خیلی احمق و رو مخه.

_ دوستم داری؟

وقتی بازم تهیونگ با جدیت ازش پرسید حس کرد دل‌پیچه گرفته که قطع به یقین بخاطر گرسنگیش بود، اون پسر جوری بهش زل زده بود که داشت با نگاهش کوکی رو ذوب می‌کرد پس بحث رو عوض کرد.

+ اون داره میاد اینجا.. اوناهاش.. اوناهاش..

اجازه نداد تهیونگ به اون سمت سالن که پشه هم پر نمیزد نگاه کنه و با گرفتن مچش مجبورش کرد تا توی دویدن داخل راهرو همراهیش کنه، اونا هنوز چند قدم بیشتر برنداشته بودن که لیمو جلوی راهشون سبز شد و تفنگش رو سمت پسرا نشونه گرفت.

Crush | T.KWhere stories live. Discover now