🦋♢𝑃𝑎𝑟𝑡 3♢🦋

337 99 96
                                    

࿔࿔𝐻𝑎𝑛 𝐽𝑖𝑠𝑢𝑛𝑔࿔࿔

دفتر نقاشیمو توی کیفی که داشتم میزارم و به فضای اتاقم نگاه میکنم. این اتاق با من بوده. اشکامو دیده. لبخندامو، دردامو و من حالا دارم ولش میکنم.

این قفس رو ول میکنم تا برم و برای 2ماهم که شده نفس بگیرم و زندگی کنم.

به گیتاری که حالا توی کیف سیاه رنگی بود نگاه میکنم. مینهو برام یه کیف گرفته بود تا بتونم راحت حملش کنم.
دوست پسر فوق العاده ای دارم...

هنوزم با لفظ دوست پسر خندم میگیره. عادت ندارم ولی برام خیلی شیرینه.

مینهو کل روزشو برای جا به جایی من به خونه اش خالی کرده بود و داشت کمک میکرد وسایلِ نچندان زیادم رو توی ماشینش جا بدیم.

بخاطر این جا به جایی مجبور شدم همه گلهای خشکمو بندازم دور. بیشتر نقاشیامم در اثر کندنشون از دیوار مچاله شده بودن و حتی مجبور شدم اونارم بندازم اشغال.

این قضیه چندان هم ناراحت کننده نبود اما انگار که منتظر یه بهونه برای عصبانیت باشم سر همچی غر میزنم.

"بریم؟"

با شنیدن صدای مینهو برمیگردم و بهش نگاه میکنم.

"ا-اره"

میگم و با برداشتن کوله ام از روی تخت به سمتش میرم.
دستشو روی کمرم میزاره و انگار که میخواد بم بگه همچی خوبه لبخند میزنه و ناخواسته با لبخندش میخندم.

با خدافظی از تک تک کادر های درمانی که میشه گفت روزی باهاشون همکلام بودم از اون قفس 9 ساله بیرون میام.

هوای سرد و مرطوبِ اوایلِ اکتبر رو استشمام میکنم و با سرد شدن ریه هام لبخند بزرگی میزنم و دست مینهو رو میگیرم.

با گذاشتن کوله ام روی صندلیِ عقب به سمتِ صندلی شاگرد میرم.

مینهو هم سوار میشه و با لبخندی اعلام میکنه.

"هنوزم باورم نمیشه"

با وجود حس بدی که دوباره به سراغم اومده بود لبخند میزنم و میگم.

"منم"

"دوست داری چیکار کنیم؟ بریم خونه یا دوست داری بریم تو شهر یه چرخی بزنیم؟"

بشدت دوست داشتم که بریم و یکم بگردیم پس میگم.

"بریم یکم بگردیم"

با لبخندش سرشو بالا و پایین میکنه و ماشین رو به حرکت در میاره.

🦋﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏🦋

Will Be Back [Minsung]Where stories live. Discover now