🦋♢𝑃𝑎𝑟𝑡 4♢🦋

334 102 6
                                    

࿔࿔𝑯𝒂𝒏 𝑱𝒊𝒔𝒖𝒏𝒈࿔࿔

قهوه هارو توی سینی میزارم و با گذاشتن شکر اضافه اونم چون واقعا هیچ ایده ای ندارم که اون قهوه اشو شیرین میخوره یا تلخ سینی رو بر میدارم.


در اتاقشو میزنم و با مینهویی مواجه میشم که عینک زده و تمام دقتشو گذاشته روی لپتاپش.

اون داره این سختی رو به جون میخره تا بتونه این ترم رو تموم کنه و بره توی استراحتی که برای خودم و خودش بود.
خوشحالم چون بطور باور نکردنی ای مینهو بلاخره از دانشگاهش این ترم رو مرخصی گرفت تا به قولی کمکم کنه دنیارو تجربه کنم.

زیادی دوستش دارم فقط.

بلاخره متوجهم‌میشه. عینکشو از روی چشماش برمیداره و نگاهم‌میکنه.

"اون قهوه اس؟؟"

با وجود اینکه میدونم‌محتویات سینی چیه باز بهش نگاه میکنم و بعدش سرمو بالا و پایین میکنم.

نزدیک میرم و اروم سینی رو روی میز میزارم.

"تموم نشد؟؟"

درسته که میدونم این دو سه روزه سرش شلوغه ولی غر میزنم.

به منچه؟؟ خودش بم گفته که غر زدنام بامزه اس و پرروم کرده.

"یکمش مونده"

میگه و با لبخند کمی از قهوه اش میخوره و قیافه اش توی هم جمع میشه.

بدون حرفی فقط دستشو به سمت شکرپاش میبره و با دیدن اینا به این پی میبرم که قهوه ی شیرین دوست داره.

"مینهو"

"جانم؟"

از جانم‌گفتنش اون پروانه یا هر کوفتی که اسمشو میزارید واقعا غلغلکم میگیره.

لبخند میزنم و میگم.

"میشه امروز برم فروشگاه؟"

"البته زود کارامو تموم میکنم میریم"

سرمو به نشونه منفی تکون میدم.

"خودم، لطفا؟"

و چشمامو به حالت مظلومی در میارم تا راضی شه.
اهی میکشه.

"گم نشی؟"

از حساسیتش خوشم‌میاد، درسته بعضی وقتا فقط انقده...گیر میده ولی بازم از توجهش لذت میبرم.

"گوشیمو میبرم"

"باشه"

بلاخره راضی میشه و لبخندم کش میاد.

Will Be Back [Minsung]Where stories live. Discover now