part 5

710 95 15
                                    


Jungkook pov:

+ اهههه کوکا..محکم تر.. همونجا

ضربه هام رو تند تر کردم این راند چهارمه که میریم
خیلی دلتنگ هم بودیم و عاشق

هردومون باهم اومدیم و راحت شدیم
از خستگی کنارش افتادم عاشق لحظه هایی ام که خودمون رو کنترل نمیکنیم

+ کوکا

بهش نگاه کردم اخه آدم چقد میتونه زیبا باشه
اون یه فرشتست

- جانم

به سختی بلند شد و اومد تو بغلم دستام رو دور کمرش حلقه کردم

+ میشه تهیونگ رو برگردونی

با گفتن این حرفش اخم کردم - نمیشه

+ لطفا

- نه

از بغلم اومد بیرون و نشست روی تخت منم باهاش نشستم انگار قهر کرده بود

- عزیزم من دوست دارم و نمیخوام رابطه سه نفری داشته باشیم من با تو خوشحالم

+ ولی من تهیونگ رو هم مثل تو دوست دارم

- گفتم که نمیشه

اومد تو بغلم نشست و عضوم رو وارد خودش کرد
دستاش رو گذاشت پشت گردنم و با موهام بازی کرد

+ چطور دلت میاد پدر رو از بچش دور کنی

- چی؟

دستام ژو گرفت و روی شکمش گذاشت تونستم حرکت بچه رو حس کنم

+ عشقم من هم بچه تو و بچه تهیونگ رو داخل خودم دارم این دو تا مال شمان

- دوتا؟

+ اره دوتا یکیش مال تو عه یکی دیگش مال تهیونگ

شکمش رو بوسیدم و عضوم رو ازش بیرون آوردم که اخم کرد

+ چرا بیرون اومدی؟

- چون نمیخوام به بچم آسیب برسونم

خندید گذاشتمش روی تخت و خودم هم از پشت بغلش کردم و دراز کشیدم

+ پس تهیونگ رو برام میاری

- فقط بخاطر تو

باهم خوابیدیم

Taehyung pov:

روی مبل نشستم و دارم کتاب مطالعه میکنم
راستش هیچی از کتاب نفهمیدم فقط داشتم واسه این که حواسم پرت بشه میخونمش ولی بازم به جیمین فکر میکنم

یه صدایی از طبقه بالا اومد بلند شدم و رفتم بالا
تو راه رو پیچیدم و همه جارو نگاه کردم رسیدم به در اتاقم که باز بود رفتم داخل که در بسته شد
قبل از اینکه کاری بکنم از پشت یکی دستام رو گرفت و نذاشت حرکت کنم

- جیمین حالا

جیمین هم از پشت تخت خوابم اومد لبام رو بوسید
سعی کردم پسش بزنم ولی کنترلم میکرد
غزق لب هاش بودم

- هوسوک بیا الان وقتشه

لبام رو جدا کردم و.به پسری نگاه کردم که یه کتاب دستش بود و ورق میزد
جونگکوک دستام رو از پشت گرفته بود و جیمین داشت گردنم رو مک میزد
اون پسر که اسمش هوسوک بود شروع کرد به ورد خوندن تقلا کردم که جیمین از گردنم بیرون اومد
داشتم درد میکشیدم که جیمین هم با هوسوک یک صدا شد حالا از دو طرف بهم درد وارد میشد
داشتم تغییر میکردم موهای قهوه ایم سیاه شدن
بدنم داشت تغییر میکرد که خیلی درد آور بود
خاطره های من و آفرودیته اومد توی سرم
و یه روح به من پیوست و بعد از حال رفتم

Jimin pov:

+ تهیونگا بیدار شو

خیلی نگرانشم نکنه دیگه بیدار نشه

جونگکوک اومد طرف من و منو بغل کرد تو بغلش بودم که یکی دیگم منو از پشت بغل کرد
سرم رو کج کردم که دیدم تهیونگه لبام رو بوسید
منم همراهی کردم جونگکوک هم بیکار ننشست و گردنم. و مک میزد

باهم نفس کم آوردیم و جدا شدیم
هرسه تا نفس نفس میزدیم

+ خوشحالم برگشتی

= منم خوشحالم دوباره دیدمت آفرودیته

باهم خندیدیم و از خونه رفتیم بیرون

Jungkook pov:

- باید خونه رو آتیش بزنیم

+ چرا؟

- مدرک ازمون به جا مونده هوسوک هم نمیتونه کاریش کنه باید آتیش بزنیم تا کسی شک نکرده
چون تهیونگ یه دکتره ممکنه بعد غیبتاش از رفتن به سرکارش یکی بیاد و بهش سر بزنه
خونه رو آتیش میزنیم که بقیه فکر کنن توی آتش سوزی تهیونگ مرده

= فکر خوبیه

جیمین با قدرتش آتیش رو روی دستش روشن کرد و پرتاب کرد طرف خونه در عرض یک دقیقه تمام خونه آتیش گرفت
قدرت جیمین خیلی زیاد بود و این منو یکم میترسونه ولی خیلی دوسش دارم

دوباره مثل قدیما شدیم هرسه باهم شدیم
حالا قراره زندگی تازمون رو شروع کنیم و دیگه اجازه نمیدیم کسی بهمون آسیب بزنه

پایان
_______________________________________



موچی Where stories live. Discover now