Chanyeol pov:خیلی نگرانم باید حالا که پیش جیمین و بکهیونم خوشحال باشم تا شک نکنن مخصوصا جیمین که میتونه حالت چهرم رو تشخیص بده
بکهیون لپم رو بوسید که توجهم بهش جلب شد
§ خیلی تو فکری؟ اتفاقی افتاده؟
لبخند زدم و لباش رو بوسیدم
& نه عزیزم اتفاقی نیفتاده
§ ولی چهرت یه چیز دیگه میگه
گندش بزنن بکهیون همین اول فهمیده ولی باید بحث رو عوض کنم تا ول کنه وگرنه تا صبح قراره سوال پیچم کنه
& راستی باید بری لباس بپوشی الان بچه ها میرسن
§ اره راست میگی من دیگه میرم
بکهیون رفت و وارد اتاق مشترک مون شد
تازه یادم افتاد که از جیمین یه درخاست داشتم& جیمینا
همین که صداش کردم به من نگاه کرد و منتظر موند
تا حرف بزنم& میشه ازت یه درخاستی بکنم
+ حتما داداشی
لبخند بهش زدم اون خیلی پاک و معصومه
& میخاستم بگم که میشه من و بکهیون صاحب فرزند بشیم؟
+ بکهیون هیونگ که نمیتونه بچه دار بشه
& میدونم ولی ما به شدت بچه دوست داریم و میخوایم بچه داشته باشیم چند روز پیش بکهیون گریه کرد چون فکر میکنه حق پدر شدن رو از من گرفته و منم ازت درخاست دارم که میشه یه کاری کنی بچه دار بشه؟
بهم لبخند زد + هرچی بخواید رو انجام میدم داداش اگه باعث خوشحالی تو و بکهیون میشه انجامش میدم
لبخند زدم رفتم کنارش نشستم بغلش کردم و موهاشو ناز کردم فهمیدم داره گریه میکنه
& اروم باش عزیزم من پیشتم
+ خیلی خوشحالم که شمارو دارم داداشی
& منم از داشتن تو خوشحالم موچی من
تو بغلم خندید منم خندیدم اگر جیمین نبود این زندگی خوب و راحت رو نداشتم و نمیخاستم اون رو درحال گریه کردن ببینم حاضرم نصف عمرم رو بدم تا همیشه لبخند به لب داشته باشه
& راستی چقد موهای نارنجی بهت میاد من تغییرت رو ندیدم ولی خوشحالم
+ ممنونم
باهم بلند شدیم و رفتیم تا لباس عوض کنیم
صدای زنگ در اومد و رفتم در رو باز کردم که قیافه های سهون و سوهو و کای رو دیدم
& سلام بچه ها
~ سلام
سهون اومد بغلم کرد و کنار رفت
ESTÁS LEYENDO
موچی
Fanficخون آشامی و گرگین ای کوکمین لاور هستم و امید وارم از این داستان خوشتون بیاد