part5

136 20 7
                                    

هلوووو
میگما اصن حمیات نوموکونیدا☹️💔
روبی دلش شیکسته ازتون🥺
______________

صدای رعد و برق، تو اعماقِ سکوت راهروی تیمارستان، تنها صدایی بود که
به گوش می رسید.
از رعدو برق نمی ترسید، فقط از صدای بلند و مهیبش، نفرت داشت.
از پله ها باعجله پایین رفت و به سلولش رسید.
پناهگاه همیشگیش...!
به ساعت دیواری سلولش چشم دوخت .
بیست دقیقه ی بامداد بود.
دلش می خواست بخوابه اما صدای رعدوبرق  بلندتر از چیزی بود که بتونه بدون توجه ، پلکای خسته ش رو روی هم بذاره و بخوابه.
ذهنش خسته بود.
ذهن چان، پر از افکار در هم برهم بود ؛
مثل کلافِ کاموایی که توسط یک بچهٔ بازیگوش از روی شیطنت،
بهم پیچیده شده بود.
سمت میز کنار تختش رفت و کپسول قرص خواب آوری برداشت و بدون آب ،
قرص رو رَوونه ی معدهٔ بی‌گناهش کرد.
با حس خشکی گلوش، لیوان روی میز رو پر آب کرد و نوشید.
نیاز به یک خواب واقعی داشت.
خوابی که فقط بتونه برای چند ساعت کوتاه،
از این نبردِ بی پایان افکارش، دورش کنه.
حتی براش مهم نبود کابوس باشه یا رویا..
فقط دلش میخواست کمی فاصله بگیره
از این اوضاع،...
بعد از دوشب بی خوابی..
پلکاش کم کم سقوط کردن و به تماشای فیلمی که معلوم نبود حاوی ژانریه ، دعوت شد..
.
.
.
- نوامبرِ2017 -

تیک عصبیش فعال شده بود و پاشو مدام تکون میداد.از انتظار نفرت عجیبی داشت.
بدش میومد از اینکه کسی دیربرسه سر قرار و یک دقیقه رو هم حروم کنه.
معتقد بود ''زمان'' ، با ارزش ترین عنصر جهانه و این آدما به درستی قدرشو نمی دونن.
تو افکارش شناور بود که صدای کارین به گوشش رسید.
دختر، با لبخندی که به لب داشت ،
نزدیکتر شد.
- چانیول شیی سلام ..!!
بدون هیچ حسی از روی نیمکت بلند شد و دستشو دراز و سلام کرد.
-ببخشید معطل شدین باز.
بیاین از اینطرف بریم...اینور سرسبزتره.

کنار کارین شروع کرد به قدم زدن تو پارک بزرگی که فضای سرسبزی داشت و باد پاییزی از میون برگ ها، به صورتش میخورد و پوست صورتش رو نوازش می داد.
قدم زنان موزائیکارو رد کردن و چانیول، اولین کسی بود که سکوت بینشون رو شکست.
+ کارین من میخوام فوراً حرف اصلیمو بزنم
که زودتر هر کدوممون بریم پی کارمون.
موافقی؟

لبخندی که تا اونموقع رو صورت دختر بود،
کمی کمرنگ شد .
- هرجور مایلی . من می شنوم.
چان صداش رو با چند سرفه صاف کرد و
سعی کرد تمام شجاعتش رو جمع کنه تو چهرش تا دختر مقابلش متأثر شه.
+ ببین کارین..من گرایش جنسی متفاوتی دارم‌!
یجورایی از ۱۶ سالگیم متوجه این شدم.
برخلاف بقیه هم کلاسیام که تو کفِ دخترا بودن، من جذب هم جنس خودم میشدم..
حتی چند بار مشاوره هم رفتم تا مطمئن شم این کِشش طبیعیه و بیماری نیست!
تا الان که اینجام و تونستم خوشبختانه باهاش کنار بیام. کارین... من گیـم!!
امیدوارم بتونی درکم کنی و بپذیری که قرار نیست بین منو تو اتفاقی بیفته. خواستم اینو زودتر بهت بگم تا مطابق خواستهٔ پدرم پیش نریم و مجبور نشیم قرارای بیشتر بذاریم برای رسمی تر شدن رابطه.
امیدوارم متوجه حرفام بشی و درکم کنی..

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 28, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Ointment of love/مَرهَم عِشق Where stories live. Discover now