Chapter 6

354 35 6
                                    

-اوه ببخشید من فک کردم اون تنهاست.

"خوبه وقتی می خوای مزاحم کسی بشی بیشتر دقت کن!"

من گفتم.درسته به من ربطی نداره ولی من همیشه به دخترای دوروبرم حساس بودم و دختر بغلی من زیاد راحت به نظر نمی رسید ومن حس کردم باید ازش دفاع کنم....نمی دونم چرا.

Ania’s p.o.v

این چه غلطی داره می کنه ؟از کجا دوس پسرم شد؟

-هی تو خودتو چی فرض کردی ؟فک کردی میتونی هر طورکه دوسداری خودتو به مردم معرفی کنی؟؟؟

-اوه معذرت می خوام که ازت دفاع کردم و مانع شدم که پسره بیشتر از این اذیتت نکنه....

-تو بهتره به فکر خودت باشی و تو کار دیگران فضولی نکنی و دوما من می تونم خودم از خودم دفاع کنم. من اینو گفتم و بعد پا شدم تا برم بالکن .چه قدر گستاخه ،اون فک کرده من خواهر لعنتی کوچیکترشم!

در حالیکه داشتم با خودم حرف می زدم دو نفر خوردن بهم .من سرمو بلند کردم و گفتم ببخشید .خواستم از اون ور راهمو ادامه بدم ولی اونا  کنار نرفتن من بازم سعی کردم رد شم ولی اونا راهمو سد کرده بودن .

من سرمو بلندکردمو گفتم :

میشه برید کنار .

اونا یه نیشخند احمقانه تحویلم دادن .یکیشون که موهای قهوه ای و پوست سفیدی داشت گفت :

به نظر میرسه خیلی عجله داری.

- ممم بله عجله دارم میشه گورتونو گم کنین ؟؟

من با یه لبخند مزخرف گفتم ازون لبخندهایی که کنار چشاتو جمع می کنی و لباتو به حالت یه خط صاف در میاری و طرفو گه می کنی.

-اُاُاُه اخلاقش تندهم هست ،اشکال نداره من  طعم تلخ دوس دارم.

اون یکی که موهاش سیاه بود گفت و منو به دیوار چسبوند.لعنتی،فک کنم امروز از روزای بدشانسیه لعنتیمه .

–ببین اصلا حوصله مسخره بازیه شما کثافتارو ندارم بهتره هرچه زود تر گورتونوگم کنین!

اون یه لبخند حال به هم زن زد  ومن می خواستم اون موهاشو که با کلی اهمیت و عشقو علاقه درست شده بود رو جوری داغون کنم که گریه کنه.

- هی جکس ،سم اونو راحتش بزارین .

بله سوپرمنِ من اومد .

- اوه ما فقط داریم یکم خوش می گذرونیم...

این چقد خورده فک کنم یکی دو دیقه دیگه بیهوش شه یا بره و تو دسشویی بالا بیاره ....

- بهتره برین با یه دختر دیگه لاس بزنین .

واقعا نمیدونم چه مرگشه ؟!؟! اون پسر که فهمیدم اسمش جکسه در حالیکه منگ میزد داشت سرشو تکون میداد و میخندید .فک کنم قات زده ....

من از فرصت استفاده کردم و با زانو کوبیدم به اونجاش و اون از شدت درد داد زد و من از دستش فرار کردم و رفتم به سمت بالکن . لعنتی این قرار نبود این طور پیش بره . من اعصابم واقعا داغونه  و هی یه فکت درباره ی من : از اونجایی که خیلی نفرت انگیزم اگه اتفاقات برعکس تقشه هام پیش بره من گریه میکنم پس در حالیکه اشک از چشام می افتاد رفتم و کنار دیوار تو بالکن نشستم وپاهامو بغل کردم و سرمو گذاشتم رو زانو هام و گریه کردم .  

........................................................

خب اینم از قسمت جدید :)

به خاطر اینکه قسمت قبلی رو خیلی دیر گذاشته بودم اینو خیلی زود گذاشتم.

خب به نظرتون چرا هری از این در برابر همه دفاع میکنه حتی دوستاش ?

رای و نظر.

Just Begun(On Hold)Where stories live. Discover now