two

335 117 5
                                    

در حالیکه اشتباهات ییبو داشت بهـش گوشزد میشد، اونطرف شهر، ژان مشغول به اتمام رسوندن کارهای صبحگاهیش بود.

کمی بدنش رو کش آورد و به صندلی تکیه کرد و به منظره ای از دریای بزرگ ترنر روی دیوار مقابلش چشم دوخت. غروبی زیبا به روی دریایی آروم. ژان فقط با یه نگاه به تابلو آرامش اعصابش رو حس میکرد.

شب گذشته یه جورایی مثل زنگ خطر بود. باید بخاطر حفاظت از مجموعـه ی خودش هم که شده گاردش رو مقابل افزایش سد امنیتی پایین میاورد. اگرچه سیستم امنیتی موجود برای دور کردن سارق های کپی کار کافی بود، اما با وجود پرنس یخی کوچولویی که روز به روز اهدافش بالاتر میرفت، وقتش بود تغییرات اساسی به وجود بیاره.

ژان تا الان خوش شانس بود. پرنس یخی کوچولو فقط یک بار بهش سر زده بود، هر چند همون یک بار هم ژان وسط سرقت قبل از اینکه چیزی بدزده سر رسیده بود.

ژان واقعا شک داشت که اون آدم پرنس کوچولوی یخی واقعی ای بود یا نه.

کامپیوتر رو خاموش کرد و ایستاد. با شرکت امنیتی یونیک تماس گرفت و شرکت هم بهش قول داد در اسرع وقت بهترین مهندسشون رو بفرسته.

توی آشپزخانه برای خودش یه قوری چای درست کرد و بعد برای کتاب خوندن به کتابخونه رفت و تو همون حال منتظر مهمانش شد. کتابخونه، اتاق مورد علاقه ژان بین اتاق های خونه‌اش بود. مکانی پر از آرامش و دور از مشتری های پر سر و صدا. تابحال هیچ کسی رو به جز دستیار شخصیش به این اتاق راه نداده بود.

وقتی بالاخره زنگ در به صدا در اومد، ژان نشانگر کتاب رو بین صفحات قرار داد و با احتیاط کتاب رو کنار گذاشت.

دم در مرد جوانی ایستاده بود که ژان مطمئن نبود اونقدر سنی داشته باشه که بخواد یکی از خبره ترین  مهندس های بهترین شرکت امنیتی یونیک باشه. لباس ساده به تن داشت و انگار یه هفته ای میشد که نخوابیده.

"سلام، جناب شیائو ژان؟"

ژان متحیر از لحن صریح مرد حین صحبت با یه مشتری، جواب داد "بله"

مرد خودش رو معرفی کرد "وانگ ییبو ام" و کارت شناسایی اش رو به ژان داد تا بررسی کنه.
ژان کارت رو پس داد و مرد رو به داخل دعوت کرد.

ییبو همونطور که ژان به طرف اتاق نشیمن راهنماییش میکرد گفت "باید یکم اندازه گیری انجام بدم و خونه رو بررسی کنم...نگران نباشید تمام اطلاعات تو سیستم امنیتی غیرقابل نفوذی نگهداری میشه... اینطوری میتونم بفهمم به چه جور سیستمی برای افزایش امنیت این مکان احتیاج دارید"

ژان نتونست جلوی خودش رو بگیره و پرسید"شیوه ی کارتون همینه؟" فکر نمی کرد هیچوقت مثل یه مشتری آینده نگر رفتار کنه، ادامه داد "من هنوز موافقت نکردم از خدمات شرکت شما استفاده کنم"

𝐓𝐡𝐢𝐞𝐟 𝐨𝐟 𝐭𝐡𝐞 𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭Where stories live. Discover now