4

191 28 17
                                    

15 دسامبر 2018
[پیوست پست 14 دسامبر 2018]
_وقتی هوا روشن شد به خونه برگشتم. یادداشت ماماآنه رو یخچال دیدم که نوشته بود:
((کاری برام پیش اومده.. شب برای شام میام دنبالت))
کاغذ یادداشتو برداشتم و گذاشتم تو جیبم.
بعد یه چرت کوتاه به مدرسه رفتم و تا سه بعد از ظهر به غر زدنای جیهوپ به خاطر رفتن از خونش  اون وقت شب و جواب ندادن به زنگو پیامایی که هیچ وقت متوجهشون نشدم گوش دادم.
کل‌روز برای آخرین شب خانوادگیمون استرس داشتم و از  طرفی پارتی ایزاک بود که هالزی و جیهوپ مدام ازش میگفتن( من راجب جدایی آنه و الکس چیزی بهشون نگفتم) و منتظرم بودن که باهاشون برم.
ساعت هفت شده بود و من وسط اتاقم دراز کشیده بودم و به اینکه باید چیکار کنم فکر میکردم.. دلم نمیخواست به آخرین شاممون برم. دلم نمیخواست تموم شدن خانواده سه نفرمونو ببینم من همین الانشم یه خانواده از دست داده بودم نمیخواستم دومیشم از دست بدم.
نمیدونستم چیکار کنم اون لحظه فقط به فرار فکر میکردم. به فرار  از اتفاقی که قراره بیفته و فرار از واقعیت پس سراغ کیفم رفتمو بسته ای که از اشتون گرفته بودمو در آوردم و رو کف اتاقم ریختم و بعد با تمام وجودم ازشون نفس کشیدم.
چند دقیقه بعد احساس میکردم روی یه ابر دراز کشیدم اما دلم میخواست که رها بودم دلم میخواست میتونستم معلق باشم پس گوشیمو از جیبم در آوردم و نوشتم " متأسفم امشب نمیتونم بیام"
و اینو برای آنه و الکس فرستادم و از دیدن شکسته شدن یه قاب عکس خانوادگی دیگه رها شدم. لبخند زدم دستامو بغل کردم و چشامو بستم. اون لحظه صدای پسر کره ای که تو خونه اشتون دیده بودم توی سرم پیچید بعد خودمو روی کاناپه بزرگ وسط خونه اشتون دیدم و اون پسر با تیشرت سفید اورسایزش رو پاهام نشست و پیشونیشو به پیشونیم چسبوند.
نفساش به صورتم میخورد و تا مغز استخوونم مور مور میکرد سرشو کنار گوشم برد و آروم ‌زمزمه کرد:
_چه جوری میتونی به زندگی ادامه بدی وقتی میدونی خراب شدن رابطه آنه و الکس تقصیر توئه بیبی بوی؟
و بعد غیب شد. اون غیب شد و من به صدهزار تکه تقسیم شدم که همه جا بودم.. تو اتاقم بودم..تو مدرسه بودم‌‌.. تو راه خونه اشتون بودم.. تو ماشین الکس بودم.. تو خونه جیهوب بودم..پشت در خونه ماما آنه بودم و با همه وجودم جیغ میزدم.. اما وقتی به خودم اومدم تو خونه آیزاک بودم درحالیکه لیوان  قرمز پلاستیکی پر از آبجو تو دستم بود
(( شوگا اون کوفتیو بزار کنار میدونی برات ضرر داره))
_بیخیال هوبی
((مجبورم نکن به دکترت زنگ بزنم))
_بیا بخورش
دستشو رو شونم گذاشت. سرشو کج کرد. تو نگاهش دلسوزی بود. از این نگاه متنفرم.
((چی شده؟))
_باید چیزی شده باشه؟
((نمیتونی گولم بزنی هیونگ))
_جدا هیونگ گفتنو تموم کن هوپی.. من اونقدرام کره ای نیستم
((به غیر از اینکه هستی؟))
گفت و خندید.
((منو نپیچون شوگا هیونگ))
دهنمو باز کردم تا بهش راجب آنه و الکس بگم اما همون لحظه دیدمش.همون پسر کره ای رو.. با یه تیشرت سفید دیگه.بدنش با آهنگ پیچو تاب میخورد.لباشو تکون میداد.انگار که داشت آهنگو زمزمه میکرد.
موهای فرش صورتشو پوشونده بودن و دستاش هوا‌رو لمس میکردن..اون آدونیسه؟
از جام بلند شدم دستای جیهوپو گرفتم با خودم کشوندمش وسط جمعیتی که مشغول رقصیدن بودن.‌درست کنار اون پسر ایستادم.
جیهوپ با تعجب نگاهم میکرد و وقتی دید ناشیانه شروع به رقصیدن کردم بلند خندید. دستامو گرفت و رقصمونو هدایت کرد و من همه مدت نگاهم روی اون پسر بود.
آهنگ که تموم شد پسر وارد اتاق گوشه سالن شد و جیهوپ گفت:
((هیونگ واقعا خودتی؟))
بعدم موهامو به هم‌ریخت و بغلم کرد.
بهش لبخند زدم.
_ چند دقیقه دیگه برمیگردم
با قدمای سریع خودمو به در اتاقی که اون پسر رفت  رسوندم.
احساس می کردم کل بدنم با سرعت نبض میزنه.نفس عمیقی کشیدم و درو باز کردم.
هیچکس تو اتاق نبود.فقط خودش بود که پشت پیانو سفید رنگ گوشه اتاق نشسته بود و سیگار میکشید.
((آه متأسفم منحرف اینجا اشتونی نیست که بریزیم روهم‌ و تو هم تماشامون کنی و جق بزنی))
گفت و یه پک محکم به سیگارش زد.
_من..من..متأسفم
نتونستم بهش بگم که‌اونکارو نکردم. محوش شده‌بودم.
اون آدم خاصی به نظر می اومد. انقدر خاص که دلت میخواست فقط بهش نگاه کنی نه اینکه دوسش داشته باشی یا بخوای باهاش بخوابی(حداقل تو اون لحظه نه) ولی فقط دوست داشتی بهش نگاه کنی. پس مثل احمقا گفتم متأسفم که با نیشخند اون مواجه شدم.
((تو جذابی..دوست دارم وقتی آدمای جذاب به خاطرم هورنی میشن))
اون گفتو خندید انگار که باحالترین حرف دنیارو‌ زده باشه و من از خجالت سرخ شدم.
((میتونی پیانو بزنی))
سرمو به معنی آره تکون دادم و اونم به صندلی کنارش اشاره کرد.
((بیا بزن))
کنارش نشستم ، ازش پرسیدم که آهنگ خاصیو میخواد یا نه که گفت براش فرقی نداره فقط میخواد سیگار بکشه و صدای آهنگ مزخرف بیرونو نشنوه.
شروع به زدن the sound of silent  کردم یک دقیقه بعد با دستی که سیگارشو نگه داشته بود دستمو گرفت و متوقفم کرد.
((افسرده ای چیزی هستی؟))
_خفه شو
خندید. بعد یه پک به سیگارش دودشو تو صورتم خالی کرد.
هیچی نگفتم. فقط چند لحظه بهش خیره شدم و بعد چشامو از نگاهش دزدیدم.
((ناراحت شدی بیبی؟))
اون گفتو دستشو روی رون پام گذاشت.
خواستم دستشو کنار بزنم که محکم تر رونمو فشار داد و صورتشو نزدیک صورتم آورد.به چشمام زل زد و‌لباشو به لبام چسبوند.
شکه شدم ولی بعد چند ثانیه دهنمو باز کردم اجازه دادم زبونش وارد دهنم شه. شاید فکر‌کنید این کارم احمقانه بود ولی اون پسر زیبا بود و‌ دهنش مزه نعنا میداد علاوه بر این اون جوری میبوسید که انگار آفریده شده تا اینکارو انجام بده.
بعد متوقف شد.حتی نمیدونم چند دقیقه منو بوسید.
من مسخ مزه دهنش شده بودم وقتی به خودم اومدم اونو دیدم که بین پاهام نشسته و زیپ شلوارمو باز کرده.خواستم متوقفش کنم که با نگاه عصبیش بیخیال شدم.
حقیقتش اون جذاب بود. هر نوع رابطه سکسی باهاش چیزیه که میشه وقتی پیر شدی به نوه های  نوجوونت بگی و با خفن بودن خودت حال کنی ولی من نمیخواستم لمسش کنم یا اون لمسم کنه آخه محض رضای فاک من حتی اسمشو نمیدونستم اما نمیتونستم بهش نه بگم. انگار هیچ قدرتی در مقابلش نداشتم پس فقط بهش‌نگاه کردم که شلوار و‌ باکسرمو پایین کشید خودشو بالا تر آورد و بعد گذاشتن سیگارش رو لبم و حلقه کردن دستش دور دیکم پایین رفت و شروع به بالا و پایین کردن دستش کرد.
بدنم گرم شد و پاهام شروع به سست شدن کرد.
((همممم تو اینو نمیخوای بیبی؟))
گفت و بلند خندید و بعد دهنشو دور خودم حس کردم.
سیگارو از رو لبم برداشتم. نفس نفس میزدم سعی میکردم بهش نگاه نکنم.تا اینکه حس کردم از چشام اشک میاد. اشکی که به خاطر اون شرایط باشه نه. من داشتم گریه میکردم. مثل یه بچه احمق گریه میکردم و چشامو رو هم فشار میدادم. تا اینکه متوجه شدم در حالیکه دیکم هنوز تو دهنش بود.. از اون حالت شهوت خارج شدم.
از جاش بلند شد.کنارم نشست سیگار خاموش شده رو از دستم گرفت و زمزمه کرد:
((یه گی احمق افسرده؟چه شب گندی))
سرمو رو شونش گذاشت و با خنده گفت:
((گریه کن بچه))
وسط گریم خندیدم. فکر نمیکردم بخواد همچین کاری کنه. فکر میکردم به خاطر اینکه  پسش زدم مسخرم کنه ولی اون یه ساعت تموم‌اونجا‌نشست و بدون اینکه چیزی بگه اجازه داد رو شونش گریه کنم.
وقتی‌اشکام تموم شد رو به روم ایستاد و ابروهاشو بالا داد و گفت:
((من باید برم))
سرمو تکون دادم و آروم زمزمه کردم:
_ممنون..آمم..
((وی))
_ممنونم وی.. منم شوگام!
گفتم و سرمو پایین انداختم.
((یک ساعت پیش دیکت تو دهنم بود و بعدش سرت رو شونم..جرات نکن خجالت بکشی شوگا))
گفت و بعد چند دقیقه از اتاق رفت.

پ.ن:‌ ببخشید که این دفعه حرفام طولانی شد.
پ.ن۲: وی شمارمو ‌گرفت
پ.ن۳: ببخشید ‌اگه عجیب غریبم.

......................................................................

هی گایز ببخشید بابت تأخیر
و اینکه امیدوارم اگه میخونید یه ری اکتی نشون بدین!
+cm? Vote?
+ یادتون نره خیلی باارزشید💜

_All the love C.

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: May 10, 2022 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

Being Suga  [ Taegi ]Onde histórias criam vida. Descubra agora