1

103 21 2
                                    

"بهم قول بده بکهیون!"

سولهی گفت و با چشم های قشنگ و پر از احساسش بهش خیره شد.
خودشو بیشتر توی آغوشش فرو برد و دست هاش رو روی سینه ی پهنش گذاشت.

هربار که همینقدر بهش نزدیک میشد، میتونست ضربان تند قلبش رو حس کنه و با فهمیدنش، لبخند بزنه.

بکهیون چونه اش رو روی سر دختر گذاشت و همزمان با نوازش کردن موهاش با کنجکاوی پرسید.

"چه قولی بهت بدم عزیزم؟"

دختر با لحن ملتمسی جواب داد.
"قول بده همیشه عاشقم میمونی و تا ابد کنارمی!"

بکهیون حلقه ی دستشو دور کمرش تنگ تر کرد و خندید.
خم شد و بوسه ای که روی موهاش گذاشت.بیخیال از گذر زمان چند دقیقه توی همون حالت موندن.

مهم نیست چی بشه، اونا همیشه باهم توی یه قایقن و هردو بی هیچ پشیمونی ای عاشق همدیگه ان.

"قول میدم"
_________________________________

بکهیون با افکاری مشغول، تنها روی کاناپه ی سرمه ای رنگ آپارتمانش نشسته بود.

چند روزه که کسی رو ندیده، حتی حاضر به دیدن دوست دختر عزیزش هم نشده.

چون فصل بارندگیه، دیگه حس و حال بیرون رفتن رو هم برای قدم زدن یا چنین چیزی نداره..

جدا از اینا، ذهنش درگیر رابطه اش با دوست دخترشه، یا بهتره بگم : نامزد آیندش.

بیشتر از 3 ساله که باهمن. انقدری همدیگرو میشناسن که رابطشون رو جور دیگه ای پیش ببرن.

ازدواج،
چیزی که حتی یک بار هم در طول رابطه شون راجبش صحبت نکرده بودن چون بکهیون فکر میکرد براش آماده نیستن.

هر باری که اعضای خانواده و دوستانشون راجب ازدواج ازشون میپرسیدن، دختر با لبخند شیرینی میگفت "هنوز براش اماده نیستیم..نه من و نه بکهیون.." و دهنشون رو برای مدتی میبست.

با اینکه سولهی در کمال آرامش جواب میداد، بکهیون میدونست دخترکش منتظر درخواست ازدواج از بکهیونه.

ولی بکهیون؟
میترسید،
از پیشنهاد دادن میترسید،
از اینکه آینده ی هردوشون رو نابود کنه میترسید.
میترسید پشیمون شه..

از این فرصت استفاده کرد تا به خاطرات دوست داشتنی و شیرینش با دختر فکر کنه.

نوای غمگین بارون دقیقا بکهیون رو توصیف میکنه؛
احساساتش متزلزلن..بیشتر از همیشه.
مخصوصا احساساتش به اون دختر..حتی نمیدونه چه بلایی داره سر اون احساسات قشنگ میاد.
جوابی براش پیدا نمیکنه.

جعبه ی مخملی قرمز رنگ توی دستش ساعت هاست که توجه اش رو به خودش جلب کرده و حتی فکر کردن به حلقه ی زیبایی که ماه ها پیش برای دخترک خریده، باعث میشه احساس ناامنی کنه.

Sorry✔Where stories live. Discover now