پرسفون سبد حصیری ای که مامانش براش درست کرده بود تو دستش گرفته بود و از بوی گلا لذت میبرد. سبدش پر شده بود از گلای خوشرنگ و قشنگ. دوستاش هم همون اطراف پرسه میزدن. همون طوری که قدم میزد و لذت می برد یه گل خیلی خوشگل توجهش رو جلب کرد. جدا از ظاهر جذاب گل که بیننده رو همزمان وادار به ترس و احترام ویژه ای نسبت به اون گل میکرد، اون گل انقدر خوشبو بود که توجه همه رو میتونست به خودش جلب کنه؛ اونقدر خوشبو که انگار همه آسمون و زمین معطر شده. پرسفون که شیفته این گل شده بود و میخواست این گل رو برای خودش داشته باشه، رو زمین زانو زد، سبدش رو روی زمین گذاشت و دو دستشو برای کندن اون گل دراز کرد. به محض اینکه دستاش، گلو لمس کرد، زمین شکافته شد و یه مرد درحالی که افسار چهارتا اسب وحشی (بعضیا میگن سگ بوده) رو تو دست چپش داشت، با دست راستش پرسفون رو دزدید...
***
هادس، فرمانروا و خدای خدایان دنیای زیر زمین بود. خدای سرزمینی که مردگان اونجا زندگی میکردن، خدای سرزمینی که هرکسی واردش میشد راه خروجی در کار نبود. نه اینکه مردگان نخوان از اونجا خارج شن، مسئله اینجا بود که هادس به هیچکس اجازه خروج نمیداد. خیلی ها اونو اهل المپ نمیدونستن. (بعدا در مورد المپ توضیح میدم) خیلیا به خاطر شخصیت تاریکش ازش می ترسیدن و اونو یه خدای بی رحم و سنگدل میدونستن... ولی اینا به این معنی نیستن که اونو اهریمن یا شیطان میدونستن. یه سوالی پیش میاد؛ هادس کیه؟ هادس پسر دوم رئا و کرونوس، و برادر بزرگتر زئوس و پوزئیدونه. هادس بعد از متولد شدنش توسط پدرش کرونوس خورده میشه چون معتقد بوده که هادس قدرت دنیا رو از چنگش در میاره. زئوس و پوزئیدون و خواهر و برادراش تصمیم میگیرن که هادس رو نجات بدن، پس پدرشونو میکشن و سه تا برادر تصمیم میگیرن دنیا رو بین خودشون تقسیم کنن. سهم پوزئیدون دریا، سهم زئوس آسمون و سهم هادس بدترین بود؛ دنیای زیر زمین. با اینحال هادس مالک همه ی معادن و ثروت های زیرزمینی هم بود.
هادس یه آدم گوشه گیر بود و به ندرت خودشو نشون میداد و درکل شبیه یه سایه بود. هادس رو یه تخت از جنس آبنوس میشست و یه عصای سلطنتی با خودش داشت. حتی یه کلاهخود داشت که بهش اجازه میداد محو و ناپدید شه. برای اکثریت عجیبه که هادس با همچین شخصیتی چطور شیفته پرسفون شده. ولی شاید همین معصومیت پرسفون یه جاذبه برای هادس بوده.
بعد اینکه هادس از دل زمین بیرون اومد و پرسفون رو دزدید، پرسفون شروع به گریه کردن کرد و مامانشو صدا کرد. هادس پرسفونو تو ارابه گذاشت و با سرعت برق از اونجا دور شد. هیچکس شاهد ربوده شده پرسفون نبود و فقط خدای خورشید هلیوس شاهد این اتفاقا بود. پرسفون که هلیوس رو دید امیدوار بود که بیاد و نجاتش بده ولی هلیوس اینکارو نکرد. تا اینکه یکی از فرشته های دریا به اسم سیانه جلوی هادس رو گرفت، هادس با عصاش به زمین ضربه زد که اینکارش زمینو شکافت و با پرسفون وارد دنیای ترسناک زمین شد.
وقتی هادس پرسفون رو دزدید، پرسفون گریه میکرد و اسم مادرشو فریاد میزد. تپه ها صدای دختر کوچولو رو به دیمیتر رسوندن. دیمیتر که طاقت جدایی از بچه شو نداشت 9 روز کامل دنبال پرسفون گشت و تمام این مدت بخاطر ناراحتی ای که داشت اجازه رویش به هیچ گیاه و بذری رو نداد، در نتیجه برکت و سبزی از زمین رفت و همه جا خشک شد. هیچ موجودی تواون 9 روز حقیقتو به دیمیتر نگفت تا اینکه دیمیتر با کمک سیانه متوجه شد که دزدیده شدن دخترش کار هادس بوده. آتنا و آرتمیس که دوستای پرسفون بودن وقتی به اون گلزار رفتن شکاف زمین بسته شده بود و هیچ اثری از اون گل نبود و شاید به همین دلیل پیدا کردن پرسفون انقدر طول کشیده.
پرسفون همه مدتی که زندانی هادس بود، نا امید و اسیب دیده بود و توانایی فرار کردن رو هم نداشت. برای پرسفون تحمل اون اوضاع خیلی سخت بود. زئوس وقتی میبینه که دیمیتر اجازه رویش هیچ گیاهی رو نمیده و زمین خشک شده، هرمس رو فرستاد به دنیای زیرزمین تا پرسفون رو از هادس بگیره. پرسفون دختر دوست داشتنیای بود و مسلما هادس هم اونو برای خودش می خواست. قبول کرد که پرسفون از دنیای زیر زمینی خارج شه و پیش مادرش برگرده ولی قبل برگشت به پرسفون یه انار قرمز داد. پرسفون شیفته قرمزی اون انار شد و دوست داشت مزه ش کنه، وقتی چندتا دونه از انارو خورده بود، دیگه متعلق به اون دنیا بود. (در اصل هرکسی چیزی که متعلق به دنیای هادس باشه رو بخوره حق خروج نداره، موندم چطور تو اون 9روز زنده مونده:/ احتمالا بهش گشنگی میداده) زئوس که متوجه قضیه شد میانجی گری کرد و با هادس یه قرار بست و این بود که به پرسفون اجازه بده دو سوم سال پیش مادرش باشه و بعدش به دنیای مردگان برگرده و ملکه هادس باشه و با هادس به دنیای مردگان فرمانروایی کنه. هادس قبول کرد و اون مدتی که پرسفون پیش دیمیتر بوده، گیاها رشد میکردن و زمین زنده میشده و بقیه سال، دیمیتر از شدت ناراحتی اجازه رویش هیچ چیزی رو تو زمین نمیداده. (شبیه چرخش فصلا. پاییز و زمستون و بهار و تابستون) به مرور زمان، پرسفون، هادس رو درک میکنه و عاشقش میشه.
تادا😃 اینم داستان پرسفون و هادس. البته بعضی جاهاش عجیب بود واقعا@_@ مثلاً هادس، عموی پرسفونه🙂به هر حال 😸😂
بچهها پارت اول نزدیک 20 تا بازدید خورده ولی فقط یه نفر رای داده و یه نفر کامنت گذاشته 🥲 میشه لطفا اون ستاره پایینو نارنجی کنین و کامنت بذارین؟🥰🧸و در آخر یکم پرسفون و هادس ببینیم 🥺
YOU ARE READING
روزگاري در میان خدایان یونان
Poetryحتما درمورد الهه های یونان باستان شنیدی. الهه های اشرافی که قدرت های خاص خودشونو داشتن. من اینجا داستان زندگی هرکدومشونو توضیح میدم.🤎🌿 میتونین تست شخصیت شناسی آرکیتایپ رو انجام بدین تا بفهمین شبیه کدوم الهه هستین🩰✨ اگر دنبال اطلاعات شخصیتی از هر...