𝗡𝗼𝘁𝗲 𝗯𝗼𝗼𝗸 𝗒𝖾𝗈𝗇𝗃𝗎𝗇

646 37 37
                                    

𝐖𝗿𝗶𝘁𝗲𝗿: 𝖻𝗂𝗇𝗇𝗂𝖾𝖼𝗎𝖽𝖽𝗅𝗒 / دفترچه یادداشت


13 سپتامبر 2009

سلام من امروز ده ساله شدم و تصمیم گرفتم تمام اتفاق های مهمی که امسال برام افتاده رو توی این دفتر بنویسم.

مهم ترینشون تصمیمی بود که خودم گرفتم، من میخوام پول جیبی هایی که هر ماه مامان و بابا بهم میدن رو توی قلک جمع کنم و برای خودم دوچرخه بخرم. همه دوستام دوچرخه دارن و آخر هفته ها باهم میرن بیرون اما من چون دوچرخه ندارم تا حالا باهاشون بیرون نرفتم و فقط حرف های اونها در مورد اینکه چقدر بهشون خوش گذشته رو شنیدم.

اتفاق مهم بعدی عوض کردن خونه بود، ما امسال خونه قبلیمون رو فروختیم و ی خونه جدید خریدیم. من بزرگترین اتاق این خونه رو دارم و خیلی از این اتفاق خوشحالم.

مدرسه ها چند وقت دیگه باز میشه. من تمام نمره های سال قبل رو بیست گرفتم امیدوارم امسال هم موفق بشم نمره های خیلی خوبی بگیرم تا هم خودم و هم مامان بابا خوشحال بشیم.

من دیگه باید برم چون برای تولد من کلی مهمون توی خونمون جمع شده و من تا الان کلی هدیه گرفتم. تولد سال بعدم دوباره میام و اتفاق های مهمی که برام افتاد رو میگم.

13 سپتامبر 2010

سلام! من امروز یازده ساله شدم، از پارسال تا الان سراغ این دفتر نیومدم. داشت یادم میرفت قرار بوده اتفاق های مهم امسال رو بنویسم ولی الان که یادم اومده پس مینویسمشون.

پارسال اینجا نوشتم که میخوام با پول تو جیبی های که بهم میدن دوچرخه بخرم، آره خریدم! ولی چون دوچرخه سواری بلد نبودم اونها به من اجازه ندادن باهاشون برم بیرون.

به جاش من روزی که رفتم پارک تا دوچرخه سواری یاد بگیرم با پسری به اسم تهیون آشنا شدم، اون منو با دوستاش ینی سوبین، بومگیو و هیونینگ‌کای آشنا کرد و به من دوچرخه سواری یاد داد.

من تصمیم گرفتم که وقتی بزرگ شدم فضانورد بشم، دوست دارم ماه رو از نزدیک ببینم.

من باید برم! سوبین، بومگیو تهیون و هیونینگ‌کای برای جشن تولد من اینجا اومدن.
خوشحالم که امسال به جای مامان و بابام اونها برام تولد گرفتن.

تولد سال بعدم برمیگردم.

13 سپتامبر 2011

دوباره سلام، من الان دیگه دوازده ساله شدم.
امسال یادم بود که اتفاق هایی که برام افتاده رو بگم.

ما دوباره خونمون رو عوض کردیم و به ی شهر دیگه اومدیم. خیلی از این موضوع ناراحتم چون دیگه پیش دوستام نیستم و نمیتونم آخر هفته ها باهاشون برم دوچرخه سواری.
از وقتی اومدیم اینجا دوچرخه ام رو توی انباری گذاشتم چون بدون اونها دوچرخه سواری اصلا بهم خوش نمیگذره.

𝗈𝗇ꤕ𝗌𝗁꤀𝗍𝗌﹕𝗄𝗉𝗈𝗉Donde viven las historias. Descúbrelo ahora