[04]

1.1K 253 173
                                    

خورشید هنوز طلوع نکرده بود که زین با شنیدن صدایی بغل گوشش بیدار شد. چشماش رو که باز کرد اتاق هنوز تاریک بود و سایه‌ی وسایل اونو ترسناک‌تر می‌کرد. دستشو دراز کرد و کلید برق بالای سرشو زد.

سرش رو چرخوند و لیام رو دید که با موهای آشفته، لباسای نصفه نیمه و چشمای سرخ کنارش نشسته و با وحشت نگاهش میکنه. درست مثل جنایتکاری بود که حین ارتکاب جرم مچشو گرفتن.

+چی شده لیام؟ چرا داری می‌ری؟

ذهن زین چون تازه بیدار شده بود هنوز لود نشده بود. بدون فكر خم شد و پای صاف و ظریف لیام رو بغل کرد و غر زد : نرو، یکم بغلم کن.

لیام دو ثانیه سکوت کرد و یهو زین رو هل داد و حتی نیمچه لگدی هم پروند که صاف خورد تو ملاجش بعد فریاد زد : زینی.

این اولین باری بود که لیام عزیز دلش اینجوری اسمشو داد می‌زد. خواب از سرش پرید و سیخ سرجاش نشست و با حیرت پسر کوچولویی که جلوش ایستاده بود و می‌لرزید رو نگاه کرد.

-چی شده؟

+می‌دونم گونه‌اتون خیلی قویه و از شانس ریدمان ماست که باید غذای شما بشیم.

لیام با اخمای درهم کشیده و مشتای کوچیک گره کرده بنظر واقعا عصبانی میومد ولی صداش بهش خیانت کرد و نتونست جلوی ترسیده و غمگین دیده شدنشو بگیره.

+ولی با این حال نمی‌تونی هرجوری دلت می‌خواد باهام بازی کنی.

-من...

+بذار حرفمو بزنم! اول که مجبورم کردی برات شیرینی و غذا درست کنم. می‌تونستم بهش به چشم همسایه داری نگاه کنم... و-ولی... ولی تو...

-لیام من...

+نمی‌تونی اینجوری باهام بازی کنی.

لیام حتی وقتی عصبانی بود هم نمی‌تونست صداشو زیاد بالا ببره. این بی ادبی بود.

+اگه می‌خوای بیا منو بخور! من نمی‌تونم جلوتو بگیرم و-ولی منم شخصیت دارم واسه خودم! آره بیا منو بخور. اصلا که چی؟! یالا بیا منو بخور من ازت نمی‌ترسم.

همش داد می‌زد ازش نمی‌ترسه ولی چشمای درشت و شفافش خیس اشک شده بودن.

زین که همیشه لیام رو مهربون و حرف گوش کن دیده بود نمی‌دونست حالا که اینجوری قاطی کرده و احساساتش جریحه‌دار شدن باید چیکار کنه.

از تخت اومد پایین و لیام رو که هق هق می‌کرد تو بغلش گرفت و سعی کرد جلوی تقلا و مشت و لگدای ضعیفش مقاومت کنه.

-چرا این فکرو می‌کنی لی لی؟ من... دوستت دارم.

لیام با شنیدن این حرف دست از تقلا برداشت.

زین ادامه داد : می‌دونم یکم... زیاده روی کردم و دیروز از حد گذروندم ولی... فکر کردی تمام این مدت داشتم اذیتت می‌کردم و سربه سرت می‌ذاشتم؟

Please Don't Eat Me [Ziam Mayne Version - Completed]Onde histórias criam vida. Descubra agora