دست جیمین رو محکمتر کشید و در رو پشت سرشون بست. با وجود اینکه یونگی از اتاقش نفرت داشت اما از نظر جیمین اتاق قشنگی بود!
پنجره بزرگی توی اتاق وجود داشت که ماه رو کاملا نشون میداد و تختی که روبهروی پنجره بود، اجازه میداد تا فرد روی تخت دراز بکشه و تا صبح به حیاط و آسمون خیره بشه.
دست جیمین رو رها کرد و روی تخت، روبهروی پنجره نشست. از گوشه چشم حواسش بود که جیمین دم در ایستاده و با کنجکاوی نگاهش میکنه.
بدون اینکه نگاهش رو از حیاط بگیره، دستهاش رو روی تخت تکیهگاه خودش کرد.
_ آخرین بار کی خانوادت رو دیدی؟
خب، کاملا مشخص بود یونگی هیچ علاقهای به مقدمه چینی نداره و از همون اول رفته بود سر اصل مطلب.
جیمین چشمهاش گرد شده بودن و هیچ حدسی برای قصد یونگی از پرسیدن این سوال، نداشت.
_ چی...؟
یونگی سرش رو سمت جیمین برگردوند و با چشم غره ریزی حرفش رو تکرار کرد.
_ آخرین بار خانوادت رو کی دیدی؟
جیمین انگشتهای کوچیکش رو توی هم قفل کرد و سرش رو کج کرد.
_ درست... یادم نمیاد... شاید سه یا چهارسال پیش آخرین باری بود که نونا رو از نزدیک دیدم.
یونگی طوری سرش رو تکون داد که انگار از اول هم براش اهمیتی نداشته.
_ میخوام کمکت کنم که بتونی از نزدیک ببینیشون.
یونگی تونست به راحتی متوجه رنگ پریده جیمین بشه. دستش رو توی موهاش فرو برد و تکونشون داد.
توقع این چهره متعجب و مضطرب رو داشت اما امیدوار بود جیمین پیشنهادش رو قبول کنه؛ اگه جوابش به یونگی نه میبود، خودش خیلی بیشتر از
یونگی آسیب میدید._ چرا... می...خوای این کار رو برام بکنی؟
خب، حداقل همین که از ترس کیم جیسو همون لحظه اتاق رو ترک نکرده بود برای یونگی امیدوار کننده بود.
به کنارش روی تخت اشاره کرد و از جیمین خواست تا
کنارش بشینه و جیمین بهش بیتوجهی کرد._ یه مدت کارهایی که میگم رو انجام میدی و من در عوض دور از چشم کیم جیسو میبرمت دیدن خواهر
و خواهرزادت.جیمین قدمی به عقب برداشت و سرش رو به دو طرف تکون داد. یونگی با کیم جیسو فامیل بود، اونها بهم نزدیک بودن چرا حالا یونگی باید همچین چیزی میگفت؟ این خیانت به تصمیمات و دستورات کیم جیسو نمیشد؟
یونگی نگاه خیرش رو از جیمین نمیگرفت و همین به جیمینی که با افکارش درگیر بود اضطراب بیشتری میداد.
YOU ARE READING
Inure •yoonmin•
Fanfiction•~inure~• °متوقف شده° اولین شبی که همدیگه رو دیدیم، ازت پرسیدم تو کی هستی و من الان بازم میخوام همین رو ازت بپرسم یونگی؛ تو کی هستی؟ انگار تازه دارم توی واقعی رو میشناسم، یونگی که من میشناختم هیچوقت این کار رو نمیکرد. ~~~~~~~~~ _ دلم میخواد ب...