هاااااای گااایز
نزدیک به یک سال پیش این داستانو نوشتم. اولین فیک ییژانی که تو کانال
MODAOZUSHI_IR (تو این کانال فیکای خوبی میتونید بخونید)
گذاشتم و به اتمام رسیده ولی پیشنهادم اینه که اینجا همراهیم کیند چون این نسخه ادیت شده اس و لذت بیشتری خواهید برد.
این فیک خاطره بزرگترین دردی که تو زندیگم تجربه کردمو با خودش داره و اگر فکر میکند از داستان سد خوشتون نمیاد ترجیحا نخونیدش. البته بیشتر داستان عشق و فداکاریه. اگر قلممو دوست دارید بخونیدش و ووت بدید. با تشکر😁💖
احتمالا نه یا ده پارت هم بیشتر نمیشه بستگی داره هر بار چقدرشو ادیت کرده باشم. روزای آپش نامشخصه ولی حتما هفته ای یک پارت میذارم.
بوووووس😘💕
بریم پارت اول.
....................................................................
میدانست ورود به این خانه میتواند یک جسد روی دستش و حسرتی روی قلبش باقی بگذارد؛ با این وجود، تمایل به داخل شدن بر دیگر احساساتش غالب شد.
_من اومدم خونه.
کفشهایش را پشت در گذاشت و وارد شد. خانه واژهی غریبی بود که در استفاده از ان وسواس خاصی به خرج میداد. نه تنها به این خاطر که این خانه، خانه او محسوب نمیشد و به اصرار ییبو و برای زمان گذراندن با او دو سه روز در هفته به آنجا میرفت، بلکه چون تا به حال احساس تعلق به چند تکه آجر و تیراهنی را که به آن خانه میگفتند، تجربه نکرده بود. به علاوه این روزها، با وجود قتلنامه ای که در جیبش نگه میداشت، مطمئن نبود هنوز هم لیاقت به زبان آوردنش را داشته باشد.
نتهای در حال نواخته شدن از بدو ورود یکی پس از دیگری در گوشش نجوا میکردند و نوازنده آنقدر غرق در ملودی شده که صدایش را نشنیده و ادامه میداد. ژان همانطور که حواسش را به موسیقی داده، به آشپزخانه رفت تا کمی چای بنوشد. ییبو این عادت خوب را داشت که پیش از رسیدن ژان، چای گرم درست کند. یک فنجان بیشتر نریخت؛ چای مورد علاقهی ژان، برای سلامتی ییبو مضر است.
به اپن تکیه داد و در حال نوشیدن، از کنسرت شخصی که ییبو برایش به راه انداخته بود لذت میبرد اما باعث نمیشد این حقیقت را که امروز، برای کشتن او آنجا بود، فراموش کند. مسئله ای که ذهنش را درگیر میکرد این بود که اگر قرار باشد به زندگی ییبو پایان دهد، مطمئن میشد راهی که انتخاب کرده، کمترین درد را به او خواهد داد؛ قانونی که برای تمام قربانیانش اجرا میکرد. اما او نسبت به دیگر قربانیان دارای شرایط خاص تری بود. ژان کار دیگران را با یک گلوله در سرشان پایان میداد اما ییبو یک شخصیت مهم سیاسی یا مذهبی نبود که پس از ترورش مضنونین زیادی وجود داشته باشد. مرگ ییبو قتل عمدی به حساب میامد که تنها یک مضنون میتوانست داشته باشد و سوءظن ها به سمت هیچکس به جز نزدیک ترین دوستی که شب را آنجا گذرانده نخواهد رفت. ژان به خاطر زحمت فراوان در نقشه کشیدن و زمانبندی ها، از انواع دیگر قتل تا حد امکان دوری میکرد اما در این زمان بهترین کار این بود که مرگش را یک خودکشی جلوه دهد؛ بیماران زیادی وجود دارند که خسته از لاعلاج بودن مرضشان، دست به خودکشی میزنند و ییبو میتوانست یکی از آنها باشد. احتمالا به او قرص میخوراند و وقتی بیهوش میشد، در آغوشش میگرفت و طلب بخشش میکرد. راه دیگر این بود که به او قرص آرام بخش دهد و وقتی عمیقا به خواب فرو رفته، از پشت بام پرتش کند پایین. یا اینکه بعد از خوردن همان آرامبخش، در وان حمام غرقش کند. هر کدام که باعث شود در آن لحظه چشمانش را نبیند و آخرین نگاهش را تا ابدیت به ذهن نسپرد، راه مناسبی بود.
YOU ARE READING
River Flows In You (Complete)
Fanfictionشیائوژان قاتلی حرفه ایست که برای شخصی به نام ساموئل کار میکند. اما علاقه او به وانگ ییبو که تنها نخی است که او را به یک زندگی عادی متصل کرده، باعث میشود ساموئل دستور قتل او را به دست خود شیائوژان صادر کند....