لش کردن تو خونهی هیونجین تبدیل به یه امر معمول و روزانه شد. دیگه عادی شده بود که هیونجین رو ولو شده وسط سالن نشیمن با کلی کتاب دفتر باز شده و پخش و پلا روی زمین ببینه و شاهد شبای پراسترسی باشه که دربردارندهی کلی هولهولکی کار انجام دادن و دعواهای متعدد سر قهوهساز بود. بعضی وقتا جیسونگ هم باهاش بیدار میموند تا مطمئن شه از میزان کافئین زیاد اوردوز نمیکنه. و وقتایی هم که هیونجین برای شیفت شب تو سوپر مارکت کار میکرد به حالت نامرئی تو مغازه شنا میکرد تا کنارش باشه.
با اینکه هیونجین به خودش زحمتی نمیداد که آزردگیش از تو دست و پا بودن جیسونگ رو پنهان کنه، اما باز هم جیسونگ رو به عنوان یه مهمون موقر میدید و زحمت میکشید تا مبل و کوسنها رو به طرز دلخواهش مرتب کنه و اگه تو رفتاراش ریز میشدی، میشد فهمید هیونجین به اون اندازه که نشون میداد بچه غرغرو نبود. درواقع فرد بخشندهای بود. و احساساتی.
مثال اول: خریدن یه کانتینر پر از جلبی* از فروشگاه تنقلات هندی ته خیابون بعد از اینکه جیسونگ تمایل نشون داد که میخوادش.
*یه جور دسر هندیمثال دوم: اجازه دادن بهش که از کلکسیون ارزشمند کتاباش استفاده کنه بعد از اینکه یه نمایش شکسپیری دربارهی میزان ارزشمند بودن کتاباش راه انداخت.
مثال سوم: خریدن بستنی برای دوتا دختربچه بعد از اینکه مکالمهشون دربارهی طعم بستنیای که اگه پول داشتن میخریدن رو شنید.
با اینکه عموما قضاوت کردن خوبی یا بدی آدما وظیفهی فرشتههای عادیه، جیسونگ مطمئن شد یادش میمونه که بعد از برگشتن به بهشت از هیونجین تعریف کنه.
به همین طریق، روزها مثل برق با تلاشای ناموفق برای کیس پیدا کردن واسه هیونجین گذشتن تا اینکه بالاخره در یک عصر رویایی، حقیقت آشکار شد.
جیسونگ بعد از مدتها جمع کردن بالهاش اونا رو باز کرد و متوجه شد قیافهی خیلی درب و داغونی پیدا کردن. پس از دراور توی آشپزخونه یه قیچی برداشت و تو دست هیونجینی گذاشت که سخت مشغول خوندن یه کتاب روی کاناپه بود. "مثل اینکه وقتشه بچههامو برام هرس کنی، بچه مثبت. لطفا آروم و باملایمت انجامش بده باشه؟"
هیونجین مکث کرد. "اگه یه استخونو ببرم چی؟"
"نگران نباش، اگه اینکارو کنی کلهاتو میکَنم." جیسونگ بین پاهای هیونجین روی فرش نشست و هیونجین هم کتابش رو کنار گذاشت تا قیچی رو برانداز کنه. "در هر صورت فکر نکنم برات کار خیلی سختی محسوب شه. کنار پنجرههات کلی گل و گیاه داری، تصور کن منم یکی از کاکتوساتم."
"چرا حس میکنم جملهات شبیه جملهی 'منو مثل یکی از دخترای فرانسویت نقاشی کن' تایتانیکه" هیونجین کارش رو شروع کرد و جیسونگ از این فرصت استفاده کرد تا انواع آهنگای پاپ کیوت رو زیر لب زمزمه کنه. نور گرم آفتاب از پنجره بهشون تابیده میشد و جیسونگ فکر کرد کمکم داره به زمین عادت میکنه.
YOU ARE READING
𝐀 𝐌𝐚𝐭𝐜𝐡 𝐌𝐚𝐝𝐞 𝐈𝐧 𝐇𝐞𝐚𝐯𝐞𝐧 ⸙
Fanfiction↞کاپل: هیونسونگ (استریکیدز) ↞ژانر: طنز، فلاف، فانتزی ↞نویسنده: cygnus (sunsprite) "فکر میکنی خودم نمیخوام از اینجا برم بیرون؟" جیسونگ بالهاش رو به کار انداخت تا از روی زمین بلند شه و درحالی که تو هوا معلق بود پاهاش رو به حالت نشسته روی هم گذاشت...