✍🏻پارت دوم فن فیک:
بعد از حسابرسی به کارای شرکت و انجام چندتا عکس برداری برای کالکشن پاییزه، بالاخره تونستم نفس راحت بکشم!
حدود ساعت یک، به مسعود زنگ زدم و گفتم که برای رفتن به خونهی سورن امادم.
خیلی گرسنم بود و همش توی راه رفتن به سمت خونهی سورن دعا میکردم که ناهار داشته باشه چون ممکن بود در لحظه از شدت گرسنگی بیهوش شم!
بعد از رسیدن به خونهی سورن، مسعود ماشین رو سر کوچه پارک کرد و باهم به سمت خونهی سورن حرکت کردیم.
بعد از زدن زنگ و باز شدن در، با چهرهی یکمی عبوس سورن مواجه شدیم. بهمون تعارف کرد که بریم داخل ولی چهرهاش اصلا حالت خوبی رو نشون نمیداد!
حس میکردم یه چیزی توی خونهش عوض شده چون چندان شبیه خونهای که من هفتهی پیش دیده بودم نبود و چون احساس میکردم که حس و حال نداره، ترجیح دادم فعلا چیزی ازش نپرسم.
سورن در حالی که به سمت آشپزخونه میرفت تا چایی ساز رو روشن کنه، ازمون پرسید:- چیشد که یهویی سر زدین؟!
مسعود که انگار متوجه حال سورن نشده بود جواب داد:- برای کالکشن پاییزه به چند نوع مدل پالتو و هودی نیاز داریم، وقتی اومدی شرکت یادم بنداز که نشونت بدم چه مدلایی نیازه.
سورن درحالی که با سینی چایی برمیگشت جواب مسعود رو داد:- حتما، شاید اصلا بعد از ظهر خودم اومدم شرکت.
سورن یکی از چایی ها رو اورد و کنار دست من گذاشت، استکان واقعا طرح قشنگی داشت! منو یاد استکان های چایی خوری مادرم مینداخت.
همونطور که به استکان خیره بودم، یهو دیدم که انگار کسی اون رو هل داده باشه، از روی میز افتاد و شکست.