Part_4

147 28 0
                                    

پارت چهارم:

با خنده سرمو به سمت مسعود چرخوندم:
-دروغ نمیگه که بنده خدا! پای مرگ و زندگی وسطه!
مسعود این دفعه به جفتمون چشم غره رفت:
-حالا جلوی بقیه از این حرفا نزنیدا! آخرش یه بار بخاطر این حرفا مجبور میشیم که سر مرگ و زندگی خودتون نمونه بررسی کنیم!

با حرفش جفتمون ساکت شدیم!
مسعود در حالی که بلند میشد و کتش رو میپوشید سورن رو خطاب قرار داد:
-پاشو بریم ببینم موردش چطوریه که بچه ها نمیتونن حلش کنن!
سورن سریع سری تکون داد:
-به حامی بگم بیاد؟! صرفا جهت اینکه شاید کارت ضروری باشه!
مسعود:- خودم بهش زنگ میزنم. شما دوتا فعلا برید توی ماشین.
***

با یادآوری اون صحنه ها دوباره عق زدم و سعی کدوم بدون اینکه سورن متوجه شه، به طرف دستشویی ساختمون برم.
دستامو بردم زیر آب و سعی کردم پاکش کنم، بیشتر بیشتر و بیشتر... .
دستام قرمز شده بودن ولی هنوز کثیف بودن. حس انزجار تمام وجودم رو پر کرده بود. زانوهام سست شده بودن و این باعث افتادنم روی کاشی های دستشویی شد. سعی کردم دستام رو از خودم دور کنم، اونا کثیف بودن.
صداش هنوزم خیلی واضح بود.
بوی خون باعث شد یه بار دیگه اون لحظه برام یاداوری شه و عق بزنم.
انگار درگیر کابوسی شده بودم که نه دیگه وجود داشت نه تموم میشد.

صدای قدم های یه نفر رو میتونستم بشنوم، حدس میزدم سورنه پس سریع بلند شدم و سعی کردم خودم رو جمع و جور کنم.

حدسم درست بود و چند لحظه بعد سورن کنارم ایستاده بوده:
-مشکلی هست بهراد؟! چند وقته عجیب شدی!
:-خوبم فقط یکم معده‌ام اذیته. ساعت چنده؟!
گوشیشو بیرون آورد و نگاهش کرد:
-هشت و پنج دقیقه.

...Where stories live. Discover now