part 5

620 132 216
                                    

نگین چرا روز خودش اپ نکردم ، فردا خیلی کار دارم 😅😅

مامور اورژانس بعد از اطمینان از خوب شدن خرسی... با صورتی که هر لحظه قرمز تر میشد و نشان از تلاش فراوانش برای نخندیدن بود از عمارت خارج شد

شیائو ژان روی زمین خوابش برده بود و البته که مثل بچه در خودش جمع شده بود و ییبو ... خب ییبو یکم زیادی حالش بد هم از لحاظ ابرو و هم از لحاظ جسمی یعنی اون پایین اره ...

《 فلش بک 》

مامور اورژانس چند کوک روی عروسک زد و بلند شد که با جیغ بلند ژان روحش از بدنش جدا شد ... ییبو و مامور با ترس به ژانی که دندان های خرگوشیش رو روی هم به عنوان تهدید میسابید نگاه کردند

هیچوقت خرگوش ها رو عصبانی نکنید ، توانایی پاره کردن شاهرگتان رو دارند !

ژان جلو رفت و مامور رو روی زمین محکم نشاند و خرسی رو بهش داد

+ خوبش کنننن ... اون عوضیییی کشتشششش

مامور نگاه نا امیدش رو به ییبو داد
ییبو ترسیده چند قدم به ژان نزدیک شد که متاسفانه همان موقع ژان دستش رو بدجایی گذاشت

ییبو آخی گفت و با داد سعی کرد عضوی که ژان حالا محکم تر گرفته بود رو نجات بده

مامور که اوضاع رو داغون دید ... نشست و شروع به درست دوختن خرسی کرد

شیائو ژان البته که عضو ییبو رو رها نکرد بلکه شروع به بازی کردن باهاش کرد ... چند بار هم فشارش داد و بعد حالت متفکر به خودش گرفت

+ چرا کوچیکه ؟ ببین هی راحت بالا پایینش می کنم

ییبو از بین دندان های جفت شدش غرید

- بعدا میفهمی کوچک یعنی چییی .... نککککن ولش کن

+اووووو نگاه کن سیخ شددددد ... سیخخخخ شد

بعد از حرفش سراغ مامور رفت و صداش کرد

+ ببین ببینننن سیخخخخ شدهههه امده جلووووو هاها نگاههههه کنننننننن

دوباره طرف ییبو برگشت و عضو ییبو رو نشان داد

+ بببیییین تازه هلش میدم تکان میخووووورههههههههههه

《 پایان فلش بک 》

فکر نکنم لازم باشه بگم مامور با چه فشاری که تحمل می کرد اون خرس رو درست کرد و با سرعتی باور نکردنی از عمارت خارج شد و بووووووم از خنده منفجر شد

ییبو سعی کرد بدون توجه به عضو بدبختش ژان رو به طبقه ی بالا ببره .... همینطور که ژان بغلش بود و از پله ها بالا می رفت ... ژان چشم هاش رو باز کرد

+ ولی بزرگه ...

- هوم ؟

+ سیخ که شد معلومه بزرگه چیه هی وله یکم سفتش کنننن

love & ....(bjyx)✔️Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt