وانگ ییبو توقع هرچیز هررر چیزی رو داشت حتی توقع دیدن مارمولک بالدار رو هم داشت اما توقع دیدن زی یی با دوتا بچه ای که بغل کرده بود رو نداشت
زیر لب لعنتی ای فرستاد
+این کی اقدام کرد که دوتا بچه هم ازش بیاد
با صدای گرفته ی ژان .. نگاهش رو از زی یی و ان دوتا بچه گرفت
-چیشده ؟
+بیدار شدی ؟
ژان اخمی به ییبو کرد و انگشتش رو به صورت تهدید به طرف ییبو گرفت !
-تو هیچییی نگووووو ... هیچییی ... بیدار هم بودم ، اصلا نخوابیدم فقط شما زیاد از موتورت کار کشیدی که پنجر شدم
+ژان اینا بیخیال ... به نظرت زی یی کی اقدام به عملیات فوری کرد و دوتا نمونه کار هم ساخت ؟
شیائو ژان کمی بلند ... کمر و پایین تنه اش به شدت درد می کرد ... بلند شد که پتو کمی کنار رفت ... نگاهی به خودش کرد ... لخت بود
حالا لخت ... لخت که نه ... دست ییبو درد نکند ... انقدر مارک همه جای بدنش گذاشته بود که لباس جدید براش طراحی شده بود
همینطور بیرون میرفت کسی به لخت بودنش شک نمیکرد ... البته باید شلوار رو میپوشید ... بعضی از اندام های اهم رو نمیشد نپوشاند !
-فعلا با ساخت نمونه از زی یی کار ندارم با توهم فعلا کاری ندارم ... یه کاری بکن بدون اینکه ابروم بره ... پاشم برم داخل ...
+اوکی ... اوکی ... فقط یکم صبر میکنی کنجکاویم درست بشه
-همین الان وانگ ییبو !
+ اوه اوه اسم رو کامل گفت .... باشهههه
ییبو فورا از ماشین پیاده شد ... به طرف در عقب رفت ... در رو باز کرد و پتو رو برداشت که ژان دادی کشید
-لختم ... پتو رو کجا میبری؟
+که بیای بیرون و لباس هات رو بپوشی
- ییبو من الان چطورم؟
+لختی
-افرین ... بیام بیرونننننن ؟؟؟
+عهههه خب چیکار کنم
-پتو رو بده ببینم
+درد نداری ؟
ژان پتو رو گرفت و دور خودش پیچید ... نگاهی به شلوار و لباسش کرد ... بدنش درد میکرد حال و حوصله ی لباس پوشیدن هم نداشت
از ماشین پیاده شد ... پتو رو دور خودش سفت کرد ... با هر نیم قدمی که برمیداشت و دردی که تحمل میکرد ... ییبو و اجداد و ابادش حتی دوستان و خانواده اش رو مورد مهربانی اش قرار میداد
مستقیم به طرف خانه رفت و وارد خانه شد ... اما ییبو به دو دلیل دنبالش رفت
یک ژان اسمش رو کامل گفته بود و اگه الان با ژان همراه میشد به احتمالا بسیار بالایی مقتول میشد و به عنوان بدبختی که به بدترین روش مرده ... نام برده میشد !
و دوم ... کنجکاوی ! براش قابل درک نبود زی یی کی اقدام کرد ... مگه کارخانه بود که اقدام کرده نکرده ... دو عدد محصول کار در کنارش باشد ..
جلو رفت و به زی یی نگاه کرد
زی یی برادرش و ذهن سرشار از افکار خوبش رو میشناخت ... اخمی کرد و یکی از بچه هارو به ییبو داد* یکیش خواهر ژان یکیش خواهر ما
+چی!
* مگه یادت نیست عمو و بابا چه مسخره بازی رو شروع کردن ... فالگیر و بچه ی دختر ... اینها هم نتیجه شب کاری هردو نفرشون
+حالا کدوم خواهر شوهر منه
* نمیدونم یکیشون ماله ما و یکیشون ماله عمو دیگه
ییبو پوکر شد
+مگه میوه هستند ؟
* خب چیکار کنم ؟ این دوتارو دادن به من و بعدم مامان و زن عمو بردنشون یه جایی سلاخیشون کنند ... من چیکار کنم ؟
+عجب پس دوتا خاکسپاری و دوتا تولد ... هم ... لباس چی بپوشم
زی یی اخمی کرد
* اینو من باید بگم نه تو
+ برو بابا تو یک ماهه همین لباس رو میپوشی
* توهم یک ساله همین شلوار رو میپوشی
+هرکاری دلم بخواد میکنم
* فعلا برو داخل که اونی که کردی با چشم برزخی در حال نگاه کردنت هست ... زنده موندی حرف میزنیم
ییبو بچه رو به زی یی داد ... زی یی اعتراص کرد
+ من فعلا صحبت با ستاد چگونه شوهر خود رو جر دهیم دارم ... فعلا بچه رو بگیر که مجبور نباشه شاهد درد و رنج من باشه هقق
* ریدی برو
+ یکم احساس داشته باش بز ارتقای مقام گرفته به گوسفند
* بروببینم بز کوهی برای من ادم شده
ییبو ادای زی یی رو دراورد و وارد خانه شد .. پاش رو روی اولین پله گذاشت که مجبور به برگشتن و سنگر گرفتن شد چون ژان کفش و دمپایی و کیف و پشتی به طرفش پرتاب میکرد
+ کجا رفتیییی ییبووووو کجا رفتیییی ... لعنتی حتی نمیتونم دو قدم راه برم
ییبو کمی از سنگرش خارج شد
- اما الان که بیشتر از ده قدم راه رفتی
بعضی اوقات نباید جواب فردی رو که عصبانی است داد ... بعضی اوقات نباید به طرف گفت ضایع شده است
چون ممکن است منجر به پرت شدن چمدانش به بیرون خانه شود ... حواستون رو جمع کنید دیگه ... که مثل ییبو با چمدان به بیرون پرت نشید
به نظرتون فیک هام کلیشه دارند ؟
کدوم کلیشه یا کلیشه هایی رو دارند ؟نویسنده: amane yuri nago
کانال: windflowerfiction
این فیک به همراه تمامی فیک ها در کانال قرار خواهد گرفت
YOU ARE READING
love & ....(bjyx)✔️
Fanfiction•پایان یافته ● شیائو ژان و وانگ ییبو هردو الفا هستنند .. هردو نفر عاشق یکدیگر هستنند اما دو مشکل وجود دارد ... ●کاپل : ییژان ●تاپ : ییبو ● تعداد پارت ها : ۱۵ ● پایان: هپی اند ●○کانال :windflowerfiction○● ●top : wang yibo